انارک نیوز- به سوی خور و بیابانک، اما همچنان در حال و هوای خوش انارک
ابتدای قدری عنوان خور و بیابانک را توضیح تاریخی بدهم، آنگاه بروم بر سر بازگفت آنچه دارم می بینم.
این ناحیه در گذشته به نام جندق و بیابانک شهرت داشته است. و اکنون می دانید عنوان خورو بیابانک دارد.
جندق و خور چه به عنوان دو واحد فرهنگی و هویتی در نظر بگیریم، و چه به عنوان دو پارچه آبادی، جا و جایگاهشان در تاریخ معاصر معلوم است. این دو نقطه از نظر جایگاه در تاریخ معاصر وضعیت ثابتی نداشته اند. گاه این یکی مرکزیت به خود گرفته است، گاهی هم آن یکی.
حالتی داشته اند شبیه به وضعیت بحرانی و جنگی یک شهر که کنترل آن بین گروهای درگیر دست به دست می شود.
اما بیابانک:
سابق بر این در دوره قاجار به بیاذه (بیاضه) بیابانک می گفتند. و افراد بیاذه ای با عنوان " بیابانکی" شناخته می شده اند. (مدارکم را به پیوست تقدیم می دارم.) با این توضیح فکر کنم بشود نتیجه گرفت که در بین آبادی های هفت گانه خور و ببابانک سه آبادی مرکزیت سیاسی یا فرهنگی داشته است. از این رو بایست حتما، این سه جایگاه را ببینم و ارزش و امتیار هریک را نسبت به دیگری بسنجم. و اگر پا داد آبادی های دیگر خصوصا آنها که در مسیرم قرار گرفته اند، دید بزنم. از هم اکنون فکر می کنم آبادی های دیگر حتی" ایراج" که مدتی مرکز حکمرانی "عرب عامری ها" و "رمضان خان باصری" ( تاراجگر) بوده، در واقع تابعی است از یکی از این مراکز سه گانه. ایراج تابع بیاضه بوده است و اکنون هردو تابع خور....
✅ به یاد خارخورِ باربر
همیشه سوال برایم بود که با وجود کویری بودن انارک چگونه دور و اطراف آن برای چریدن و پرورش هزاران شتر، آنهم شترهای لوکِ مست و باربر مناسب بوده است؟ اکنون خوب دارد دستم می آید که دور وبر انارک مرتع قابلی دارد، فرسنگ ها مانده به انارک، همچنین وقتی که از انارک "تا" می شوی و او را پشت سر می گذاری، مرتع زار تو چشم می نشیند. نما و دورنما کاملا بیابانی است. اثری از کویر لانه زنبوری جندق و کویر نمک مهرجان دیده نمی شود. و حتی اثری از ریگ جن، یعنی نزدیکترین کویر به این نقطه که من دارم رانندگی می کنم. در این بیابان سالهای باران زا "، صحرا"، دربهار به یقین جلوه دیگری به خودش می گیرد. صبح ها دم دم های آفتاب، کبک ها در دل دامنه ها قهقهه هوش ربا سر می دهند و بلبل کوهی که ما بهش"کُبِریک" می گوییم، نوای تک ضرب و بلورین خود را درسکوت بویناک کوهستان رها می کند. رنگ خاکی و مرده گونه بیابان تبدیل به سبز می شود و سبز ها و سبزینه ها با خط آبی و قوسی افق پیوند آسمانی ایجاد می کنند و یک هارمونی، باب طبع نقاشان طبیعت گرا تحویل می دهند، آنچنان که هرکم ذوق و کم مایه ای را به "به به کنان!" وا می دارند....
اطلاق کویر بر این ناحیه - البته تا آنجا که من دیده ام و دارم می بینم- یک غلط مصطلح است که از بس دهان به دهان گشته به شکل یک باور اعتقادی در آمده است. اطلاق نام کویر براین منطقه گمان ندارم اصلا با تعاریف و تعابیر جغرافیایی بخواند. (آگاهان بایست نظر تخصصی خود را بدهند.)
انارکی ها می گفتند: در سالهای کم بارش (خشکسال) مجبور بوده اند شترها را قطار بکنند و به ناحیه چهار محال با علفزار های پرپشت و پرحجم کوچ بدهند. چنانکه در سالهای کم بارش شترداران کوهپایه های میبد چنین سیر و سفری به چنین نقطه ای (چهار محال) می داشتند. البته در یک مورد دیگر هم انارکی ها شترهای خود را قطار می کرده اند. و آن زمانی بوده است که بر اثر قحط سالی، دولت مرکزی دست به دامن شتر داران و ساربانان انارکی می شده است تا با قطار شتر هزارتایی جوال های گندم را از اینجا به آنجا ببرند. گاه شترداران انارکی به قدری سرگرم ترابری و ترانزیت بوده اند که احتیاجات زادگاه قحطی زده خود را به کلی فراموش می کرده اند. نامه ای از اهالی انارک در مرکز اسناد مجلس موجود است که انارکی ها رسانده اند که چراغی که به خانه رواست بر مسجد حرام است. نالیده اند از محدودیت های حمل و قاچاق گندم و اشتغال بیش از اندازه شتردارانشان در جای جای کشور، جز در انارک.
بوته های درمنه تازه سر زده و عطر و حشی و گیج آور خود را پراکنده اند، هرچه نگاه می کنم، محض تماشای یک از هزار، نمی بینم اشتری را. ردپایی، نشانه ای، چیزی. هیچ. هیچ. "ای بابا! چی فکر می کردیم و چی شد! نکند راه را اشتباه آمده ام؟ یا انارک را اشتباهی گرفته ام؟! هرچه فکرش می کنم بیشتر می فهمم که یک جای کار عیب دارد."
از انارک صرفا به امید تماشای دسته های یله شده شتر در دلِ این همه بیابان در دل این همه جا بیابان حرکت کردم: شترهای لخت و موئین، با پاهای بلند و ستونی، باارتعاش های صدا دار لبها و فک جنبانی و نشخوار های دایم و نگاه هایی که آمیزه ای از قدرت و تسلط و مظلومیت و محرومیت است. و به کم ساختن و همواره به هیچ دلخوش بودن..... محض نمونه یک شتر دیده نمی شود. یک شتر گیج چوب رو ملاج فرو آمده، هراسان و آسیمه سر، پا به دو گذاشته و کینه ساربان گرفته...
اکنون آنچه از شتر اینجا باقی مانده در تابلوی راهنمایی رانندگی با هشدار عبور خطر آفرین شتر در عرض جاده خلاصه می شود. معلوم نیست این گونه تابلوها را برای چی و برای کی زده اند؟ برادرجان! شتری نمانده است که عبور بکند. دیگر طول وعرض جاده پیش کش حضور مبارکتان. و گرنه اگر نشانی از او بود به احترام بزرگ بیابان پا از رو پدال گاز برمی داشتیم و "سست می کردیم" تا او رد بشود. (اویی که مانند انسان واحد شمارشش" نفر" هست، لابد عزت و احترام انسانی نیز می طلبد.)
✅ نخلک
در راه به تابلوی معدن نخلک بر می خورم. این معدن معلوم نیست با انارک معنا پیدا کرده است یا انارک توسط او؟ معلوم نیست کدامیک دیگری را کشف کرده اند؟ هرچه هست نیمی از شهرت کشوری و ارتباطی انارک، چه درون مرز و چه بیرون از مرز، به معدنش هست.
ما به معدن زیاد فکر کرده ایم. به عمق اکتشافی و درصد خلوص سنگ های آن، و اگر پا داد که حتما پا می دهد به خام فروشی آن. اما هیچ گاه - من خودم را عرض می کنم - به دستان ستبر معدن کاران و به چهرهای رنگ پریده آنها فکر نکرده ام. این نیز می دانم به اندازه ای که فکر نکرده ام، مبتلا به درد و رنج انسان نبوده ام. تا کنون هیچ گاه به چهر های گرد و غبار گرفته و سیاه شده معدن کاران، و به موهای به شکل کلاف سردر گم در آمده ی آنها. و به نفس هایی که در عمق تونل های تاریک و باریک از کمبود اکسیژن، به شماره افتاده؛ فکر نکرده ام. اکنون که دارد سنم بالا می رود، فکر می کنم به مقداری که ما فکر نمی کنیم، از دایره انسان آگاه بیرون هستیم. و به مقداری که به فکر دیگران و شناخت درد و رنج دیگران نیستیم، به همان مقدار از وجدان انسانی خود مایه می گذاریم.
به یقین زحمتکش ترین انسانهای کره زمین همین معدنکاران عزیز ما هستند.
در تمام عمر در عمق زمین و رو به هسته زمین، با سنگ های سخت در گیر نبرد مرگ و زندگی هستند. و زمان استراحت و فرصت بی غمی شان وقتی فرا می رسد که در پوسته زمین آنها را به خاک می سپارند. در عمرِ سراسر زحمت و خدمت خود، شبانه روز در واقع با هسته زمین کار دارند. و پس از مرگ این بار پوسته زمین با آنها کار دارد.
پوسته زمین گفته می شود حکم تخت روان را دارد که عده ای را به بهشت برین و عده ای را هم با سر به عمق جهنم می افکند. تاکید می کنم. گفته می شود. پدرم گاه خیامی فکر می کرد و می گفت: کسی خبرِ آن دنیا را "پس نیاورده" است. "هرکس حکایتی به تصور چرا کند؟" می گفت: اگر گورستان وادی خاموشان است، محل زندگان هم - دست کمی از آن ندارد - وادی بی خبران است. این به آن در......امید است وادی خاموشان، مثل این دنیای بی در و پیکر نباشد. امید است تنها صدایی که به گوش می رسد، صدای عدالت باشد. (درست برعکس این دنیا که تنها صدایی که به گوش نمی رسید، صدای عدالت بود.)
معدن کاران ما جهنم را در این دنیا تجربه کرده اند. قابل توجه خدا!
چوپانان
از قراری که پی بردم، این روستا جزو انارک به حساب می آید. جنبه اقماری دارد و اصلا انارکی ها ایجادش کرده و توسعه اش داده اند. و لابد عمده مالکان آن انارکی ها هستند. چوپانان از این نظر که در مسیر راه قرار دارد، همیشه اهمیت بین راهی داشته است. و اکنون نیز همان کارکرد و همان جایگاه دارد. اصولا تمام روستاها و بخش های این ناحیه به خاطر گذر کاروران ها فلسفه وجودی گرفته اند. جان تازه و انگیزه بودن پیدا کرده اند. و به فراخور اهمیت و مرکزیت پیدا کرده اند. تصور نباید کرد که تنها راه های کشوری بوده است که از چند و چندین جهت از این ناحیه می گذشته است. برای مدتها از یک راه میانبر (شاهرود- یزد) فراوردهای روسیه که عبارت باشد از نفت و قند ارسی وارد یزد به عنوان بارانداز و پخشگاه کالا می شده است. نماینده تجاری روس ها دریزد برای یک دوره حسین آقا افشاریه (عموی ایرج افشار) بود. و یزدی ها دست رو دست نمی گذاشته اند. از این راه حلویات و قند و نبات به مناطقی از استان سمنان می فرستاده اند. و بگذریم که زائران اصفهانی و بختیاری که به مقصد مشهد حرکت می کرده اند، بایست از انارک و چوپانان و جندق عبور می کرده اند. و چون در گذشته بین این مراکز جمعیتی و اقامتی "چند روز راه" فاصله بوده ، از این رو هرکدام از این جاها از انارک بگیرید تا بیاذه و تا رباطات جنبه اتراقگاهی داشته یعنی جایی برای چند روز ماندن و خستگی و کوفتگی راه را به کلی از تن به در کردن. این وضعیت خاص، نوع معیشت و حتی شکل و ترکیب جمعیتی و انتخاب نوع نام خانوادگی اهالی را تحت تآثیر خود نهاده است. چه بسا مسافرانی که قصد گذر داشته اند، مسافر، تاجر، زائر، ساربان یا مثلا دست فروش دوره گرد بوده اند، اما استراحت یک شبه و چند شبه کار دست آنها داده است. "گلو گیر" شده اند و مجبور به اقامت دائم و تولید نسل و گردیده اند. و مواردی هم حتما بوده است، - نمی شود نباشد - که افراد به قصد تاراج آمده اند اما براثر رفتار نیک و خرج دادن یک چشمه از معرفت از جانب اهالی، آن فرد یاغی برای همیشه در منطقه ماندگار شده و مثل آدمیزاد، در کمال سربه راهی و سربه تویی، امید و اتکائش شده است به نان آوری از بازوی خویش.
یک نظم خاصی در خیابان کشی و گذربندی و پلان بندی خانه های گلین چوپانان دیده می شود که حکایت از تازه ساز بودن آنها بر اساس نقشه قبلی می دهد.
آب روستا از قنات تآمین می شود. جوی آب سیمانی در کنار گذرگاه اصلی روستا سخاوتمندانه طروات زندگی را به اجزای روستا می بخشد. در واقع با صدای نرم و یکریز خود زندگی را تا عمق کوچه ها و پس کوچه ها جار می زند. نجیبانه و موقرانه دارد پیش می رود. تابلویی کنارش زده اند که خانم ها و آقایان را از رخت شویی و کاه شستن با آب جاری پرهیز داده است. گویا کار از "آب را گل نکنیم" گذشته، آب را باید گفت کف آلود و احیانا چرک اندود و آغشته به کاه و "زرد، آب" زیرِ کاهِ شسته نکنیم تا ترکیبی به دست بیاید که در پایین دست روستا چیزی شبیه به فاضلاب تحویل "کرت و کوزه" مردم داده بشود. به هرحال آب است دیگر. در روستا و قتی در جوی به جریان می افتد، معصومیت فرشته گونه دارد. نغمه حیات و سازِ خوشِ امید، کوک می کند و پای کشان و قرِ نرم در کمر می رود تا در مزرعه، دوردرختان لب تشنه و زمین تفته بگردد. ( قربانشان برود)
به قراری که در تابلوی ورودی روستا مشاهده کردم، چوپانان قطب کشاورزی نایین به شمار می رود. چند کیلومتر مانده به روستا نیز نشانه های کشت وزرع از پنجره اتومبیل قابل دیدن بود. و سبزه و بیابان هریک با رنگ جداگانه (بز و خاکی) به یکدیگر معنا و جلا داده بودند. عجیب است که در نزدیکی اینجا کویری موسوم به ریگ جن قرار دارد. با تپه های "ماسه، بادی" ویژه توریست های کویر گردِ شتر سوار. فعلا هیچ نشانه ای از احتمال تغییر وضعیت جغرافیایی در چوپانان دیده نمی شود. همچنان با پدیده بیابان سرو کار داریم. ونه با کویر به معنای تعریف علمی آن. ایران ما هم در نوع خودش کشور جالبی است. مثلا تهران را در نظر بگیرید تهران در ناحیه آب و هوایی بیابانی و نیمه بیابانی قرار دارد. حال آنکه شمیران در ناحیه کو هستانی. یک شهر با دو موقعیت آب و هوایی متفاوت. و آن سوی پایتخت، چند قدم آنورتر آب و هوا، معتدل خزری می شود.
بعد از کشتخوان، حصار کوتاه و برجک های کم ارتفاع به چشم می آمد که در نگاه اول حکایت از ناامنی سالیان دور می کرد، اما به واقع این دیوارک طولانی و قداقد وخَم دار گلی حکم موج شکن طوفان های شن (ماسه های روان) را داشت. به این جور دیوارها و دیوارک ها "ریگ برگردان" می گویند. باعث تاسف است که در یکی از روستاهای پیرامونی میبد (کاظم آباد) همه روستا، طول و عرض و ارتفاع آن، تبدیل به ریگ برگردان شده بود. حتی دیوار سترگ قلعه و درگاه فرازمند آن. هجوم " تورنادویی" ماسه های بادی همه اهالی را پس از چندی به تهران کوچ اجباری داد.