انارک نیوز - "دایی جان" انارک را بیش از همه چیز دوست دارد و می گوید: حوض هر چند زیبا، بدون ماهی ارزشی نداره، انارک هم بدون نسل جوان صفایی نداره.
قبلاً نیز به نمایندگان و مسئولین شهرستان و بخش خصوصی که استخدام می کردند از کمی جمعیت و مهاجرت جوانان گفته بود و آنها هم قول مساعد داده بودند اما ...

آخرین روز فصل خزان سال 1393 بود. پس از مراسم 28 ماه صفر و پراکنده شدن عزاداران در میدانگاه اصلی انارک، رو به مهندس م.ب کرد و گفت: شما حرفتون پیش مهندس م.گ (معدن مس مسکنی) دررو داره پس بهش بگید: موقع استخدام، به شرکت کنندگان از هر جایی که هستند، بگند که باید در انارک زندگی کنند و سرویس رفت و آمد به نایین در اختیارشون نمی ذارند.
او هم سری تکان داد و دور شد!

برگی از دفتر زندگی "من دل" و چاکرش
انارک نیوز - از مریدان سینه چاک وی پیش از شعبان، از میزان عدالت آن پیمان شکن، برهانی دندان شکن آورد: چهارده سال پیش، پس از حساب و کناب و فروش بازمانده شرکت فرغون، آنچه را که می خواست خود برداشت و ته مانده آنرا هم به بنده داد.
ساده ای داد زد: دسترنج مردم سهامدار در کیسه تو چه می کند؟
با نگاهی حق به جانب ندا داد: به فرموده آن دادگر، آنرا به امانت در حسابم نگه داشته ام تا تکلیفش را شاید معلوم نماید!
همگان از شنیدن رسم امانتداری آن مرشد دوران، انگشت به دیده حیرت بدندان گزیدند و گریبان چاک دادند و گریان سر به بیابان نهادند.

  • انارک نیوز - 1- گازگشی
  • 2- تکمیل لوله کشی آب
  • 3- حل مشکلات کارآفرینان
  • 4- بهره برداری از معادن
  • 5- ایجاد فرهنگسرا در محیط رباط و محیطی مناسب برای فعالیت جوانان و خانم ها
  • 6- ایجاد جو مناسب برای گوش دادن به حرف حساب
  • 7- آسفالت راه عبور به مزارع در جاده گردنه زنجیرگاه

برگی از دفتر زندگی "من دل" ضیف
انارک نیوز - از عجایب روزگار، شبخ ماست. روزی قهقهه مستانه سر داد و داد زد: ایهاالناس به هوش باشید و به گوش باشید که چتان کردم با آنان که با من نبودند تا درس عبرتی برای نااهلان شود!
سه سال پیش، در پیمانی چرب و نرم، زبلانه شاهد بودم و ناظر و مجری و داور. تا اعتراضی به من نمودند با لطایف الحیل چشم خود را بستم و روی گربه را کم نمودم و اوامرم را در شقیقه آن تهی مغزان فرو کردم. نانشان را هم جملگی آجر نمودم تا در حیرانی ابدالدهر بمانند و این حکایت در تاریخ بماند.

بگذارید هرکس به آئین خویش باشد،/ زنان را گرامی بدارید،/ فرودستان را دریابید،/ و هرکس به زبان قبیله ای خود سخن بگوید.

آدمی تنها در جایگاه خویش به سرانجام خواهد رسید،/ گسستن زنجیرها آرزوی من است،/ رهائی بردگان و بزرگداشت بزرگان آرزوی من است،/ شکوه شب و روشنائی خورشید را  گرامی می دارم.
پس تا هست،/ شب هایتان به شادی و/ روزهایتان رازدار رهائی باد.
این فرمان من است،/ این واژه ها، این اندرز من است،/ او که آدمی را از خانه خویش براند،/ خود نیز از خواب خوش رانده خواهد شد.
تا هست،/ هوادار دانائی و تندرستی باشید،/ من چنین پنداشته،/ چنین گفته،/ و چنین کرده ام.

انارک نیوز - پیرزن هم کنار جاده خاکی منتهی به مزار نشسته بود و با بردباری به ماشین هایی که پر بودند و رد می شدند، نگاه می کرد. دل تو دلش نبود و منتظر بود یکی ار آنها او را سوار نماید. از خانه اش تا خانه دوست درگذشنه اش و تا اینجا پشت آمبولانس او را همراهی کرده بود. اما پاهای لرزانش دیگر بیش از این او را همراهی نمی کرد. 

بالاخره به مزار رسید اما او هماغوش خاک شده بود. نتوانسته بوذ آخرین خداحافظی را با او بکند. دوستش نرگس، همبازیش، 11همین فرزند متولد سال 11 و دیروز که از میان ما رفته بود، 11 خرداد ماه بود.

با خود می اندیشید بازماندگان که این همه خرج کرده اند و از راههای دور شبانه خود را رسانده اند عزادار عزیزشانند و شاید به مغزشان هم خطور نکند که مانند دیگر شهرها، شهرداری می تواند وسیله رفت و آمد به مزار را به ازای مبلغی در اختیار آنها قرار دهد، اما شورای شهر که می داند، چرا چنین نمی کند و مصوبه ای در این مورد ندارد!؟
(16 خرداد ماه 1393)

انارک نیوز - ... ادامه داد: "اما یک مرض بدخیم داری که علاجش از من ساخته نیست. مرضی است مسری. باید پیش از این که مزمن بشود ریشه کنش کنی. گاهی هم ارثی است"... چرا ملتفت نیستی؟ مرض ترس. خیلی ها دارند. گفتم که مسری است.


- آزادی انسان ها با سه چیز محدود شده: زر و زور و تزویر، قدرت کنترل نشده ی اقتصادی و حکومتی و سیاسی، استعمار و استبداد و استحمار.
- ترا چکار که عیوب همسایه ات را می شماری؟! اگر مردی، بنگر که خود چه عیوبی داری.
- انسان ضعیف، تنها با کسی بنای دوستی را پایه می نهد که فقط لبخند تحویل وی دهد.
- محصول یک سکوت ممتد و طولانی، فریادی است ویرانگر و توفانی.


- از شمال محدود است به آینده ای که نیست! به اضافه ی غم پیری و سایه ی مخوف مرگ ...از جنوب به گذشته ی پوچی ... پر از خاطرات تلخ! گاهی اوقات هم شیرین ...
مشرق، طلوع آفتاب عشق، صلح با مرگ! شروع جنگ حیات ...
مغرب، فرسنگ ها از حیات دور، آغوش تنگ گور! غروب عشق دیرین ...
این چه حدودی ست! آیا شنیده ای و می دانی؟ حدود دنیای متزلزلی است موسوم به، جوانی! ...


* جوجه گنجشکه داشت می رفت که یهو به یک موتورسوار می خوره، چشم که باز می کنه می بینه تو قفسه! می گه: بدبخت شدم، حتماً موتورسواره مرده.

ز گفتار ویران نگردد جهان   /   بگو آنچه رایت بود در نهان
هر آن کس که با تو نگوید درست   /   چنان دان که او دشمن جان تست   (فردوسی)


گر راست همی گویی و در بند بمانی   /   به زانکه دروغت دهد از بند رهایی   (سعدی)


که گر بر خرد چیره گردد هوا   /   نیابد ز چنگ هوا کس رها   (فردوسی)


بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند   /   که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار   /   دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی   /   نشاید که نامت نهند آدمی   (سعدی)


پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.


حقیقت راستی است ولی واقعیت می تواند راستی یا مظهری از دروغ باشد. غیرممکن است راستی و دروغ با هم جمع شوند. از راستی ضرر نمی کنید و از راستی نتیجه غلط حاصل نمی شود.
همیشه بایستی راست گفت (هرچند گفتنش تلخ باشد) و تمامی راست را گفت و هیچ وقت نباید دروغ گفت، در این صورت پیشرفت خواهیم کرد، بشری که در خدمت دیگران است (عبادت به جز خدمت خلق نیست!).
در جوامعی که رسانه ها و نهادهای مدنی و آزاد حضور دارند، دروغگو خیلی زود دستش رو می شود. دروغگو دشمن خداست!

انارک نیوز - دیروز اول اردیبهشت ماه روز بزرگداشت سعدی، امروز روز تاسیس سپاه انقلاب اسلامی (1358)، سالروز اعلام انقلاب فرهنگی (1359)، روز زمین پاک و فردا روز بزرگداشت شیخ بهایی یا روز معمار می باشد. 

به یاد روزی افتادم که در بهار 59، به بهانه انقلاب فرهنگی، عده ای را به دانشگاه ها فرستادند تا به برخی از دانشجویان بفهمانند دیگر جایی برای ماندن در دانشگاه ندارند و دانشگاه ها باید اسلامی شود.

بهمن 62 که دانشگاه ها بازگشایی شد، چهره ها تغییر کرده بود و عده ای از دانشجویان اخراج، گروهی شهید، برخی از نخبگان جذب و بورسیه دانشگاه های خارج از کشور و تعدادی خودخواسته جذب بازار کار و یا دچار مشکلات روحی شده بودند. یک دانشجو هم که قبل از انقلاب فرهنگی حدود 14 سال داشت و همیشه بحث بود که از پس امتحانات رشته مهندسی بر می آید یانه؟ اکنون بزرگ شده بود.

استادان نیز گروه گروه اخراج یا ترک وطن کرده بودند و آنی که قبلاً مربی حل تمرین ریاضی بود، حالا ریاضی درس می داد.

وقتی وارد کلاس واحد تخصصی شدیم، جوانی وارد کلاس شد که او را به عنوان استاد، تشخیص ندادیم اما گفت دکترای مهندسی فارغ التحصیل M.I.T امریکا است. ما عموماً 23 ساله و او 27 ساله بود.

استادی را به یاد می آورم که قدرش را ندانستم و الکترومغناطیس را چنان درس می داد که همان دم جذب می کردی و با یکبار شنیدن نام هر دانشجو او را به نام  به خاطر می سپرد. اما او را هم تحمل نکردند و پس از بازگشایی، بالاخره کاری کردند تا به خارج از کشور جایی که قدر او را می دانستند برود.

خلاصه زمانه، زمانه فرار مغزها یا به قولی فرار مغزهای پوسیده بود.

انارک نیوز - ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر 
مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم 
متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر 
بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم 
چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم، به اندازه کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم 
زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم و نه زندگی را به سالهای عمرمان 
ما ساختمان های بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر 
بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم 
ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به آن سو برویم 
فضای بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضای درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را 
بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم 
عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر 
کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم 
اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای کلان اما روابط سطحی 
فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده 
 
بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیت های خاص نگذارید، زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است 
در جستجوی دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه توجهی به نیازهایتان داشته باشید 
زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را که دوست دارید ببینید 
زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است 
از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که دوست دارید از آن استفاده کنید 
عباراتی مانند 'یکی از این روزها' و 'روزی' را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه ای را که قصد داشتیم 'یکی از این روزها' بنویسیم همین امروز بنویسیم 
بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید 
هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمی دانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه باشد 
اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانی که دوست دارید بفرستید، و به خودتان می گویید که 'یکی از این روزها' آنرا خواهم فرستاد، فقط فکر کنید ... 'یکی از این روزها' ممکن است شما اینجا نباشید که آنرا بفرستید!

اثر ریتا استریکلند
انارک نیوز - خواب دیدم / در خواب با خدا گفتگوئی داشتم. / خدا گفت: / پس می خواهی با من گفتگو کنی! / گفتم: بلی. / اگر وقت داشته باشید. / خدا لبخند زد. / فرمود: / وقت من ابدی است. / چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟ / گفتم: این که چه چیز از همه بیشتر شما را در مورد انسان شگفت زده می کند؟ / خدا پاسخ داد ... / این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند. / عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند. / این که سلامتیشان را صرف به دست آوردن پول می کنند. / و بعد / پولشان را خرج حفظ سلامتیشان! / این که با نگرانی نسبت به آینده، زمان حال را فراموش می کنند. / آن چنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال! / این که چنان زندگی می کنند که گوئی هرگز نخواهند مرد! / و چنان می میرند که گوئی هرگز زنده نبوده اند! / خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم. / بعد پرسیدم ... / به عنوان خالق انسان ها، / می خواهید آنها چه درس هائی از زندگی بیاموزند؟ / خدا با لبخند پاسخ داد: / این که یاد بگیرند که / نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد، / اما می توان محبوب دیگران شد! / یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند. / یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارائی بیشتر دارد! / بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد. / یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم. / اما سال ها وقت لازم است تا آن زخم التیام یابد. / با بخشیدن بخشش بیاموزند. / یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاً دوست دارند اما بلد نیستند احساسشان را نشان دهند. / یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند. / یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند، / بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند / و یاد بگیرند که من این جا هستم، همیشه، همه جا.

مقالات دیگر...