18
سه شنبه, فوریه
سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۳

مدتی قبل، توی میدان نزدیک مسجد حاج محمدرضا، توی سایه کنار ماشینی ایستاده بودم که دوستی پخته و پا به سن گذاشته پیشم آمد. او پس از احوالپرسی گفت که شنیدی ترامپ برای آمدن ایرانی ها به آمریکا چه گفته و اصلاً حالیش نیست که ......... و الان هم می گوید که ...... .
ای کاش چنین شود و چنان شود و از ریاست جمهوری آمریکا این دیوانه را بردارند.

نگاهش می کردم و بدنبال هم از حماقت ها و بی شعوری های ترامپ و دشمنی های او با مردم ایران می گفت. شوخی نمی کرد و خیلی هم جدی و هیجان زده می گفت. 

به او گفتم که ما در انارک خروارها مشکل حل نشده و تلنبار شده داریم.  هر روز داریم پسرفت را می بینیم به گونه ای که حرفهای ترامپ هیچ تاثیری در حل یا دشوار شدن آنها و زندگی من و تو که کوچکترین مشکلمان کوچک شدن انارک بدلیل کمبود دانش آموز و فرار جوانان بیکار و غرق شدن در حاشیه شهرهای بزرگ است، ندارد. آیا در انارک احساس غریبه بودن نمی کنی؟!
اما چنان تبلیغات روی من و تو تاثیر گذاشته که از خود بیخود شده ایم و مشکل یک عده دیگر را مشکل خود پنداشته ایم و مشکل خودمان را که بی پناهی، مدیران بی لیاقت و فساد گسترده است فراموش کرده ایم. حتی فراموش کرده ایم که کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من.

در قدیم که علم نمی توانست به این جور آدمها کمک کند آنها را جنّ زده می گفتند که فکر می شد موجود دیگری در جسم آنان رفته و جنّ رفتار آنان را کنترل می کند. حالا هم عده ای مشکل بی چارگی خود را فراموش و مشکل آنانی را که از فرط نعمت نمی دانند چه کنند را مشکل خود می دانند. وای بر ما "بیخود شدگان"!

ما خود را فراموش کرده ایم و باید به خود آییم. لحظه ای بیندیشید که شاید عامل گرفتاری های ما، خود ما باشیم!

ای خفته ی خواب آلوده این خواب تو چیست؟   /    آگاه نه ای نظاره گر خواب تو کیست؟

ادامه دارد...

این مردم از غم و مرگ و فاجعه لذت می برند. کافی است ساختمانی در آتش بسورد، زلزله ای بیاید یا عزیز و عزیزانی جان دهند آن وقت به سرعت همگی برای تسلیت و لباس سیاه و سوگنامه نویسی از یکدیگر پیشی می گیرند.
یک سوال از شما بزرگواران دارم کدامتان پس از آن همه آه و فغان که پس از حادثه‌ پلاسکو سر دادید پیگیر بررسی علل حادثه و توبیخ مقصران شدید؟
پس از حادثه‌ زلزله کرمانشاه کدامتان سازندگان ساختمان های غیر ایمن را پای میز محاکمه کشاندید؟
از این حوادث در این سال ها فراوان داشته ایم کدامیک را پیگیری کرده اید؟
برای کدام حادثه اعتراض و اعتصاب و راهپیمایی کرده اید؟

تنها حرکت ما ایرانی ها در قبال مصیبت ها سوگواری یا جوک ساختن است و بس.
اصل حادثه همیشه پشت این ساده اندیشی مبتنی بر احساس فراموش می شود و هیچگاه از بروز حادثه بعدی پیشگیری به عمل نمی آید.
مقصران هرگز معرفی و مورد محاکمه قرار نمی گیرند و این روایت غمگین تا زنده ایم ادامه دارد.

لطفاً به جای تسلیت ها و جوک های بیهوده کمی آگاهانه و با درایت مسئولان را مورد بازخواست قرار دهید و با بروز احساسات این فاجعه ها را به فراموش خانه ذهن نسپارید.
عزیزانی که در حادثه کشتی نفت کش(سانچی) جان باختند و بازماندگان آنها محتاج تسلیت من و شما نیستند تردید نداشته باشید که اگر داستان به تسلیت ختم شود باز هم این حادثه تکرار خواهد شد.
لطفاً به این دور باطل خاتمه دهید هنوز پلاسکو های فراوانی در تهران وجود دارند و خانه های بسیاری با اندک لرزشی فرو خواهند ریخت.
(سینا ایرانپور انارکی / 24 دی ماه 1396)

همه آنچه امروز بدان گرفتار هستیم نتیجه تربیت ما در دوران کودکی است. مهم نیست کجا کار می کنیم یا چه جایگاهی داریم مهم این است که خواسته و ناخواسته در کنار هم زندگی می کنیم و خوبی ها و بدی هایمان مستقیم و غیرمستقیم بر همه ما اثر می گذارد و نتیجه اش همین جامعه آشفته امروز ماست. 
آینده بهتری وجود ندارد مگر نسل آینده یعنی کودکان امروز را بهتر از دیروز خودمان تربیت کنیم و اگر نه تا ابد هیچ نسلی اصلاح نمی شود و هیچ آینده بهتری وجود نخواهد داشت. بسوزیم یا بسازیم انتخاب با خود ماست؛ آینده نسل بعد را ما امروز رقم می زنیم.
(سینا ایرانپور انارکی - جمعه 14 مهر 1396)

زمستان 1357 هوا چندان سرد نبود و یکی از شعارهای مردم برای انقلاب "به کوری چشم شاه، زمستون هم بهاره" بود.
برای گرفتن نفت مردم اجباراً توی صف می رفتند و پیت های بیست لیتریشون را به ردیف می گذاشتند و از تظاهرات روزها و شب های قبل و امروز و شب پیش رو می گفتند. معمولاً پیرمردها و پیرزنان در صف می ایستادند.
من هم که نوجوانی لاغر بودم با پدرم در این بین بودیم که یکی رو به پدرم کرد و با اشاره به من گفت: از ما که گذشت اما برا این بچه ها خوب می شه.
یادش به خیر، چه دورانی داشتیم! در کف کوچه و خیابان چه گذشت و چه می گذرد.

انارک نیوز - همگی گلایه داریم از دولت، کارفرما، نیروی انسانی، مشتری، معلم، مشاور و هر شخص و نهادی که برای آن هزینه می کنیم یا به آن خدمات می دهیم. ما ایرانی ها عادت کرده ایم به نارضایتی و مهارت یافته ایم در دروغگویی و فرار از واقعیت و فراموش کرده ایم که هرگز کسی به خاطر ما تغییر نمی کند.
برای خوب شدن روزگار باید از خودمان شروع کنیم و برای خوب بودن، بدی های جامعه را بهانه نکنیم. یک روز یک جا باید با همه نارضایتی ها با همه بی عدالتی ها تصمیم بگیریم خودمان تغییر کنیم و به این تغییر پایبند بمانیم.
(سینا ایرانپور انارکی - جمعه 14 مهر 1396)

امان از این احساس و غیرت که فقط با مرگ و خون به جوش می آید. ما یاد نگرفته ایم برای زندگی خوب داشتن هم صدا و همراه یکدیگر باشیم اما کافی است ساختمانی فرو بریزد، جنگی آغاز شود یا دخترکی در آتش شهوت حیوانی بسوزد همه به صف می شویم برای واریز پول، به تن کردن لباس شهادت و یا به آتش کشیدن زندگی یک حیوان.
میلیاردها اختلاس می شود اما جوک می سازیم، مسئولی دروغ می گوید پوزخند می زنیم، آب و خاکمان آرام آرام به کف می رسد کاریکاتور می کشیم.
در این میان روشنفکرانمان هم خوشحالند که تنها هنرشان نوشتن و سخنرانی کردن است و امثال من هم که لابد در تلاش برای جذب لایک و فالوور بیشتر.
زلزله در هر روز زندگی ما جاریست و اینقدر به خود لرزیده ایم که دیگر چندین ریشتر بیشتر هم تکانمان نمی دهد.
کاش برای سقف فرو ریخته این جامعه متزلزل هم صدا و همراه می شدیم به خدا آدم هایش بدجور یخ زده اند؛ بدجور. خدایا کی به خودمان می آییم؟ تو را خدا ما را به حال خودمان وامگذار.
(سینا ایرانپور انارکی)

بررسی علل مهاجرت مردم خصوصا در انارک و چوپانان
بررسی علل مهاجرت مردم خصوصا در انارک و چوپانان و سایر نقاط روستایی ایران می تواند راهگشا برای برنامه های آینده باشد و الا ارایه طرح و جوش زدن در فضای مجازی مشکل گشا نخواهد بود. انارک و چوپانان هنگامی رشد نموده اند که نیروی کار خلاق و جوان و کاردان در آن ساکن بوده اندکه متاسفانه امروزچنین نیست.
در مقایسه بین خور وجندق با چوپانان و انارک از نظر فرهنگی یک تفاوت فاحش وجود دارد و آن این است که در چوپانان و انارک از قدیم مردم یاد گرفته اند که راه ترقی بچه ها این است که باید به شهرهای بزرگ مهاجرت کرد و این فرهنگ خصوصا در بین انارکی ها شدیدا حاکم است زیرا دیده می شود انارکی های تهران نشین شدیدا تمایل به مهاجرت به امریکا و اروپا دارند. البته شاید طرز تفکر درستی باشد.
در چوپانان نیز مالکین تحت تاثیر فرهنگ انارک همه تابع این طرز فکر بوده اند و رعایا نیز این فرهنگ را آموخته اند. اما در خور و جندق این طرز تفکر ضعیف است. البته کارخانه پتاس در خور و امکانات شهرستان هم وضعیت را دگر گون کرده است خصوصا اینکه خوری ها با انقلاب اخت شدند و توانستند پست هایی را تصاحب نمایند که انارکی ها از این نظر عقب افتادند.
الان ساکنین چوپانان و انارک بیشتر مهاجرین هستند و انارکی های اصیل فقط برای خاطراتشان سالی یکبار به انارک می آیند.
اگر مانند خور کارخانجاتی مثل پتاس و گردشگری مثل مصر و گرمه رونق بگیرد شاید سبب تغییر تفکر عده  ای از مردم شود که در شهر های بزرگ خیلی موفق نبوده اند. البته اخیرا در چوپانان با با پدیده کشاورزان اصفهان نشین و یزد نشین روبرو هستیم که خانواده هایشان ساکن این دو شهر بزرگند ولی خودشان هر ماه چند روزی در چوپانان کشاورزی می کنند که البته خوب است. اما یک مشکل دارد اولاً همین افراد بازنشستگان دولتی هستند که نیروی کارشان تحلیل رفته و ثانیا در چوپانان همین گروه باکمبود نیروی انسانی روبرو هستند.
(چوپانان آباد)

اگر از من بپرسند چرا در ایران شبکه‌های مجازی بیش از کشورهای دیگر با استقبال مواجه شده است مهم‌ترین عامل آن را پرهیز از عمق گرایی و تأمل و تفکر و علاقه به اطلاعات عمومی وسیع می‌دانم.
در فرصت‌های اقتصادی و فرهنگی موجود در شبکه‌های مجازی تردیدی نیست اما با توجه به آنکه در ایران هرگز آموزشی برای فناوری‌های جدید پیش از ورود داده نمی‌شود این همیشه مردم هستند که بی‌اطلاع از کاربردهای سالم و درست گرفتار مخاطرات تکنولوژی‌های جدید می‌شوند.
دولت نیز در ایران به‌جای آموزش و فرهنگ‌سازی همیشه پس از ورود یک فناوری و رشد مخاطرات، محدودیت و حذف را در دستور کار قرار می‌دهد.
برخورد امنیتی با ویدئو، ماهواره و فیلتر سایت‌ها و شبکه‌های مجازی و جلوگیری از رشد اینترنت پرسرعت نمونه‌ای از روش‌های نادرست دولت‌های ایران برای مقابله با خطرات ناشی از امکانات و ابزارهای جدید رسانه‌ای در کشور بوده است. روشی که هرگز نیز نتیجه مؤثری به دنبال نداشته و اتفاقاً با منع مردم و رفتار امنیتی، آن‌ها را بیش از پیش برای به کارگیری این نوع ابزارهای رسانه‌ای تحریک و ترغیب کرده است.
دیگر همه ما می‌دانیم که سرانه مطالعه در ایران پایین است و همیشه نیز بابت این سرانه ناچیز خود را ملامت کرده‌ایم اما هرگز در بعد فرهنگی و آموزشی اقدام مؤثری در این زمینه انجام نداده‌ایم.
در برخورد با چالش‌های فرهنگی و آموزشی نیز بیشتر رویکرد دولت‌ها در ایران کمی بوده است و معمولاً با رشد یارانه مطبوعات، چاپ، کاغذ و یا توزیع رایگان کتاب به‌وسیله سازمان‌ها و نهادهای مختلف در تلاش برای بهبود سرانه مطالعه بوده‌ایم که این راهکار نیز بیشتر بسترساز شکل‌گیری یک نوع فساد در میان صاحبان رسانه و نشر شده است و تأثیر خاصی در کیفیت محتوای رسانه، کتاب و افزایش علاقه مردم به مطالعه نداشته است.
همگی این عبارت را شنیده‌ایم که مردم ایران در دانش و اطلاعات اقیانوسی به عمق یک اپسیلون هستند و این واقعیت فرهنگی با شکل‌گیری شبکه‌های مجازی و تلاش روزافزون برای ارائه محتوای کوتاه و خلاصه‌تر رو به گسترش و حتی نهادینه‌سازی فرهنگ سطحی‌نگری در کشور خواهد بود.
نهادینه‌سازی فرهنگ سطحی‌نگری مهم‌ترین آسیبی که به دنبال دارد شکل‌گیری یک جامعه ناآگاه و فاقد قدرت تحلیلگری در ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است.
جامعه‌ای که قدرت تحلیل خود را از دست می‌دهد بدون تردید چه در داخل و چه در مواجهه با جامعه جهانی قادر به اتخاذ تصمیم‌های درست و منطقی نخواهد بود و به‌سادگی با مخاطرات فراوانی مواجه می‌شود.
اما چرا این فرهنگ رو به گسترش است؛ یک پاسخ کوتاه دارد مردم شاهد موفقیت افرادی در جامعه هستند که بدون برخورداری از دانش و تخصص و فقط با برخورداری از عنوان دکترا آن‌هم بدون گذراندن مراتب تحصیلی به مقام و ثروت دست پیدا کرده‌اند.
از سوی دیگر به‌جای آنکه صاحبان اندیشه و تفکر الگو باشند و باعرضه اندیشه‌های آن‌ها به شیوه‌ای مؤثر عقلانیت در جامعه توسعه یابد سلبریتی ها و شومن ها آن هم بدون برخورداری از دانش و تخصص و صرفاً با سوءاستفاده از شهرت و عرضه محتوای هات رسانه‌ای به الگو تبدیل می‌شوند و از آن طرف صاحبان اندیشه در جملات کوتاه و گاه جعلی هر روز کوچک و کوچک‌تر.
 راهکار چیست؟
راهکار نخست؛ پیشگیری قبل از درمان یعنی آموزش پیش از رشد و گسترش ابزارهای رسانه‌ای و فناوری‌هاست. می‌دانیم که باز هم در سال‌های نه‌چندان دور فناوری‌های جدیدی تولید و در اختیار عموم مردم قرار خواهد گرفت پس باید این بار هوشمندانه پیش از رشد، عموم مردم را برای استفاده آموزش داد.
دوم؛ باید فرهنگ‌سازی را از کودکان آغاز کرد. اگر خواستار شکل‌گیری جامعه‌ای اهل مطالعه و تفکر و برخوردار از توان تحلیلگری هستیم آموزش کودکان باید در صدر فهرست استراتژی‌های کشور قرار بگیرد و یک برنامه عملیاتی مؤثر برای آن تدوین کرد.
سوم؛ سرمایه‌گذاری بر روی کمیت‌های فرهنگی و اجتماعی متوقف و از این پس برای بهبود کیفیت سرمایه‌گذاری مادی و معنوی داشته باشیم.
واقعیت آن است که پرداخت یارانه روش منسوخ شده‌ای است که دیگر هیچ کمکی به بهبود کیفیت در هیچ زمینه‌ای نمی‌کند و بیشتر دولت‌های موفق جهان نیز یارانه را فقط در امور رفاهی همانند بهداشت و آموزش مورد استفاده قرار می‌دهند تا هزینه‌های افراد جامعه کاهش یابد؛ اما حمایت یارانه‌ای از صنعت، سینما، ورزش و رسانه نه تنها بسترساز بهبود کیفیت نبوده بلکه بیشتر عامل شکل‌گیری فساد و تبعیض شناخته می‌شود. بنابراین باید روش‌های تشویقی برای بهبود کیفیت را جایگزین روش‌های افزایش کمیت کرد.
چهارم؛ تحصیلات دانشگاهی و حضور در دوره‌ها و سمینارهای آموزشی دیگر معیار شایستگی علمی و مهارتی افراد نیست بلکه فقط ابزاری برای تفاخر به جهت برخورداری از یک مدرک آموزشی و درجه تحصیلی است.
با رشد روزافزون مدارک دانشگاهی جعلی و یا اخذ مدرک به پشتوانه سابقه و نه گذراندن تحصیلات آکادمیک از یک‌سو و ناکارآمدی تحصیلات دانشگاهی از سوی دیگر موجب شده است مدرک و درجه به تخصص و مهارت برتری یابد و دیگر کسی برای یادگیری تلاشی نمی‌کند چرا که بیشتر صاحبان مقام و ثروت نیز بدون برخورداری از تخصص و دانش به موفقیت دست پیدا کرده‌اند.
کار بسیار دشواری است اما باید ضمن اصلاح روش‌های آموزشی با ارج‌گذاری بر فعالیت دانشمندان و نخبگان علمی برای افراد جامعه الگوهای علمی معرفی کرد. همچنین ضمن فرهنگ‌سازی باید با نظارت اصولی بر روند صدور مدارک دانشگاهی جعلی، پولی و پایان‌نامه‌ها بستر توسعه علمی را فراهم کرد.
آگاه باشیم که نهادینه‌سازی فرهنگ سطحی‌نگری در یک جامعه بسترساز بروز دیکتاتوری و استعمار و استثمار توسط مزدوران داخلی و دشمنان خارجی خواهد بود.
(سینا ایرانپور انارکی / نگارش: 28 مهر 1396 / انتشار: 14 آبان 1396)

مادر کجایی؟ دقیقا کجایی؟ کجایی که میگن جات خوبه؟ اونجا کجاست چه جور جایی هست؟ مادر اگر اونجا خوبه اینجا اصلا جای خوبی نیست. اینجا آدما خیلی تنهان خیلی خسته هستن. اینجا آدما فقط می جنگن برای چی خودشون هم نمی دونن. پول بیشتر، ملک وسیع تر، مقام بالاتر، کسب و کار بزرگتر و شهرت افزونتر. همه در حال جنگن مادر همه آدما اینجا یه داعش خفته تو وجودشون دارن و دنبال فرصتی برای سر بریدن دیگران که هیچ، گاه خودشون هم سر می برن.
مادر میگن جات خوبه؟ میشه بگی اونجا آدما بهم رحم می کنن یا مثل اینجا بی رحم شدن؟ مادر خسته شدم از این روزنامه ها از این خبرهای دردناک. مادر از آتنا اون دختر هفت ساله خبر داری؟ هنوز مردم مبهوت مرگ این کودک هستن و فراموش کردن داعش تا قلب این مملکت اومد.
مادر اونجا هم کسی را دادگاهی می کنن؟ خبر یک هر روز این روزنامه ها بازداشت و دادگاه یکی از همین گردن کلفت هاست. مادر اینجا همه دزدن همه کلاهبردارن و هر کی نیست حتما آدم نیست. مادر اونجا هم قاضی هاش مثل اینجا بعد از چند سال متهم میشن؟ اینجا به قاضی هم اعتمادی نیست مادر؛ عدالت مسخره ترین خواسته آدماست.
مادر میگن جات خوبه؛ اونجا آب هست؟ هوا چطور؟ مادر اینجا تیتر هشدار کمبود آب هر روز بزرگ و بزرگتر میشه و آدما هر روز تشنه و تشنه تر. مادر هوا هوای آلوده ای شده نه گرد و غبار رو نمی گم مادرم، اینجا هوای دل آدما کدر شده، سیاه شده. اینجا آدما هوای همو ندارن مادر. اینجا همه تشنه هستن، تشنه محبت تشنه خوب بودن اما نمی تونن خوب باشن؛ اونجا چطور؟
مادرم میگن جات خوبه؛ اینجا آدما بخاطر جای بالاتر و بهتر زیر پای همدیگه را خالی می کنن. اینجا جنگ قدرت مادر جنگ نه برای زندگی نه، جنگ برای زنده بودن. خیلی وقت آدما زندگی نمی کنن. اینجا آدما دنبال جا هستن دنبال طبقه دنبال نردبام دنبال کسی که ازش بالا برن و زیر پا لهش کنن.
مادر میگن جات خوبه؛ اما اینجا دیگه تشخیص فرق خوبی و بدی مادرم خیلی سخت شده. آدما گم شدن، بلاتکلیف شدن، موندن تو کار خودشون. اینجا خوبی را باید از اول تعریف کرد و هزار بار گفت تا شاید کسی بفهمه.
مادر خدا کنه جات خوب باشه اینجا اصلا جای خوبی نیست. اینجا جای زرنگی، پر رویی، چاپلوسی و به بازی گرفتن آدماست اونجا نمی دونم جای چه جور آدمایی هست اما جایی که مادر باشه حتما جای خوبیه. مادر دعا کن یکم دعامون کن اینجا هم آدما جایی برای آدمیت باقی بگذارن خیلی حیوون صفت شدیم؛ مادرم میگن جات خوبه، دعامون کن حیوون از این دنیا نریم.
(سینا ایرانپور انارکی - سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۶)

یکی از معدود ایرانیانی که جسدش را پس از مرگ به دانشگاه بخشیده است
 او دل از دنیا کنده، سه طلاقه‌اش کرده، او مرگ را زندگی می‌کند، هر روز، هر لحظه، هر نفس. اسمش دکتر حمید زاهدی است، 56 ساله، متولد آبان در گنبد کاووس، جایی بسیار دورتر از خاک اجدادی‌اش در انارک. ما 33 دقیقه با هم حرف زدیم، گاهی خندیدیم، گاهی بغض کردیم و گاه اشک دوید توی چشم‌هایمان.
حمید زاهدی از آن آدم‌های خاص است، از آنها که مادر دهر قرینه‌شان را کمتر می‌زاید؛ دانشیار بازنشسته رشته بیهوشی دانشگاه تهران، ‌جدی به وقتش، بذله‌گو به موقعش و رُک هر جا لازم باشد و البته شجاع، خیلی زیاد، دل بریده از دنیا و هر آنچه در آن هست.
او گفت اگر به خودش باشد، دوست دارد هر چه زودتر از این دنیا برود، اما چون به خودش نیست راه دفتر خانه‌ای را پیش گرفته و وصیت‌نامه‌ای تنظیم کرده و در آن نوشته جسدم مال شما، هر وقت که شد، هر وقت که روح از جسمم پرکشید.
حمید زاهدی جسدش را پس از مرگ بخشیده به دانشگاه علوم پزشکی تهران، همان جا که در آن درس خوانده و درس داده، همان جا که می‌خواهد بعد مرگش دوباره استادی کند، این بار اما روی تخت تشریح، زیرتیغ جراحی، با شرحه شرحه شدن زیر دست دانشجویان و بارها و بارها زخم خوردن و رفتن توی محلول «فرمُل» و رفت و آمد در یخچال سالن تشریح.
... شما کسی هستید که تشریح جسد را به چشم دیده‌اید، در عین حال کسی هستید که رضایت دادید جسدتان بعد از فوت روی تخت تشریح قرار بگیرد و همه این اتفاقات برایش تکرار شود، چطور راضی شدید؟ من در همه سال‌هایی که درس خواندم، دانشجوی دانشگاه تهران بودم و کل هزینه‌های تحصیلم به صد هزار تومان نمی‌رسید. آن موقع کارت دانشجویی ارزش زیادی داشت و با ارائه آن همه چیزها را با 50 درصد تخفیف می‌خریدیم و کتاب‌هایی هم که از خارج می‌آمد با ارز هفت تومان بود. در واقع پول تحصیل من و امثال من از جیب همین مردم داده شده و حالا نسبت به آنها احساس دین می‌کنم.مضاف بر این که آموزش در چهار پنج سال اخیر بسیار مغفول مانده، بخصوص بعد از طرح تحول سلامت که من نامش را می‌گذارم طرح تحول کسالت. در این چند سال آموزش نادیده گرفته شده و حتی وزیر می‌گوید تخت‌های آموزشی را در اختیار درمان قرار داده‌ایم که معنی این حرف یعنی آموزش به صفر و زیر صفر رفته و به بیمار به چشم پول درآوردن نگاه می‌شود. طبیعتا دانشجویان با این وضع چیز زیادی یاد نمی‌گیرند و هر چه می‌دانند از راه تجربه به دست می‌آید که این خیلی بد است. من بارها به شاگردانم گفته‌ام وحشت می‌کنم اگر قرار باشد زیر دست شما بیهوش شوم یا جراحی کنم.
شما از چه زمانی به فکر اهدای جسدتان افتادید؟ بیشتر از پنج سال پیش درخواستی به دانشگاه تهران دادم که هیچ جوابی نگرفتم، اما حدود دو ماه قبل که رئیس پزشکی قانونی کشور در اخبار 20:30 اعلام کرد که دانشگاه‌ها با کمبود جسد روبه‌رو هستند، دنبال کار را گرفتم و وصیت‌نامه‌ای را در دفترخانه تنظیم کردم که امیدوارم اجرا شود.
وقتی این تصمیم را گرفتید با همسرتان مشورت کردید؟ من با همسر و سه فرزندم مشورت کردم. همسرم پزشک است، دخترم هم وکیل است و مشغول گذراندن دوره دکتری حقوق است، پسرم مهندسی برق الکترونیک قبول شد که بعد از مدتی درس را رها کرد و موبایل‌فروشی باز کرد و پسر کوچکم هم دندانپزشک است و سرباز. با همه‌شان که صحبت کردم موافق بودند. ولی حتی اگر موافق هم نبودند من این کار را می‌کردم، چون اعتقاد قلبی من است.
با اقدام شما اعضای خانواده ترغیب نشدند که کار شما را تکرار کننند؟ فعلا که نه. من برای این کار انگیزه‌های شخصی دارم، علاوه برمطالبی که قبلا گفتم، دوست دارم زحماتی که شهدا و جانبازان برای برقراری امنیت در کشور کشیدند را با اهدای جسدم در راه آموزش جبران کنم و ارج بنهم.
یک جسد که به دانشگاه می‌آید، چند ماه تشریح می‌شود و دست آخر چه اتفاقی برایش می‌افتد؟ جنازه‌ها در ماده فرمل نگهداری می‌شوند و هر وقت لازم باشد روی تخت تشریح گذاشته می‌شوند. بعد هم که کار تشریح تمام می‌شود و جسد دیگر قابل استفاده نیست، یا تحویل خانواده فرد می‌شود یا پزشکی قانونی آن را می‌برد برای دفن. من در وصیت‌نامه‌ام به صراحت نوشته‌ام وقتی تاریخ مصرفم منقضی شد، من را کنار دیوار کلاس درس دانشگاه علوم پزشکی دفن کنند. متن سنگ قبرم را هم نوشته‌ام.
یعنی اگر فامیل بخواهند به مزار شما سری بزنند و فاتحه‌ای بخوانند هر بار باید بیایند دانشگاه؟ این طور خیلی راحت‌تر از این است که بخواهند بروند بهشت زهرا.
با دانشگاه هماهنگ کرده‌اید؟واسط این کار پزشکی قانونی بوده و خودم هم مشغول پیگیری هستم تا حتما این اتفاق رخ دهد.
از این که تصور کنید روزی بدنتان شرحه شرحه و مثله می‌شود چه حسی دارید؟خیلی خوشحالم اگر بتوانم برای آموزش جوانان این کشور خدمتی انجام دهم.
اما همه آدم‌ها بدنشان را دوست دارند و حداکثر راضی می‌شوند اهدای عضو کنند، نه آن که تکه تکه شوند روی تخت تشریح. دل کندن از مسائل دنیوی راحت نیست، اما همه ما باید آمادگی داشته باشیم. من خیلی سال است که آماده‌ام.
شما حتما به محلی که قرار است دفن شوید سر زده‌اید، آنجا که می‌روید چه حال و هوایی دارید؟خوشحال می‌شوم از تصور این که روزی دانشجویان با دیدن سنگ قبرم کمی فکر می‌کنند و عبرت می‌گیرند و شاید خودشان روزی این کار را انجام دهند.
متن سنگ قبرتان را هم آماده کرده‌اید؟ دکتر حمید زاهدی، دانشیار رشته بیهوشی دانشگاه علوم پزشکی تهران، فرزند مرحوم جعفرآقا و مرحومه طاهره زاهد انارکی، در تاریخ 6/8/40 آمدم تا بیاموزم، ماندم تا از من بیاموزند، در تاریخ... رفتم و اهدا کردم تا عبرت بگیرند.
متن سنگ قبرتان اشک آدم را درمی‌آورد. فکر می‌کنید چند سال عمر خواهید کرد؟ اگر به من باشد دوست دارم هر چه زودتر از این دنیای آلوده بروم و راحت شوم، اما به هر حال عمر آدم بستگی به مراقبت خودش دارد و هر چه سالم‌تر زندگی کند، بیشتر عمر خواهد کرد.
پس این که می‌گویند عمر دست خداست چیست؟ خدا خودش می‌فرماید سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی‌دهیم مگر این که خودشان بخواهند. من اگر غذای چرب و شیرین بخورم و تحرک نداشته باشم معلوم است که به انواع امراض مبتلا می‌شوم و عمرم کوتاه می‌شود. در واقع در موضوع مرگ، هم یک جور جبر وجود دارد و هم اختیار.
شما چند کیلو هستید؟ 74 کیلو.
قدتان چه قدر است؟ 174 سانتی‌متر.
پس بدن استانداردی دارید؟ بجز شکمم که بعد از بازنشستگی کمی بزرگ شده.
پس می‌توانیم بگوییم شما یک جسد با کیفیت هستید! تقریبا.
اگر بخواهید کسی را ترغیب به اهدای جسد کنید با چه جملاتی او را مجاب می‌کنید؟ سعی می‌کنم با جملات علمی و اخلاقی بحث را مطرح کنم. برایشان از پزشکان جامعه می‌گویم و این همه شکایتی که مردم از کیفیت کارشان دارند. به مردم می‌گویم که علت این است که پزشکان به اندازه کافی آموزش نمی‌بینند.
(تاریخ انتشارسه شنبه 2 آبان 1396 ساعت 02:00 / جام جم آنلاین)

روزگاری بود مارابال وپر یادش بخیر
زندگی هاساده بود ومختصریادش بخیر
فکر ایام قدیم وغصه های قصه اش
ایدم هردم چوفیلمی درنظریادش بخیر.
مردمان نیکومرام وبذله واسوده حال
دور بودانسان زدست خیروشریادش بخیر
توبره خالی باباو نگاه گرم او
هرشب ادینه میامد زدریادش بخیر
جمعه ها وقت سحرطفلان برای شستشو
سوی حمام دست دردست پدر یادش بخیر
دور ازچشمان بابافارغ ازهردردسر
درخزینه بارفیقان غوطه وریادش بخیر
لقمه نان باپیاز واب شیرین سراب
بودصدبهتر زهر د,ر وگهر یادش بخیر
از برای پخت نان وگرمی کاشانه ها
پشته های چوب وهیزم برکمریادش بخیر
چایی اندراستکان کوچک وزرین کمر
وه چه می چسپیدباقندیاشکریادش بخیر
گله داران فصل تابستان وهنگام تراز
می فرستادند ترف وکشک تریادش بخیر
تخم مرغ بومی اندرروغنی از شیربز
همره نان محلی ای پسریادش بخیر
عطردیزی درتنورداغ هنگام غروب
کرده بیچاره مارا دربدر یادش بخیر
پای درپوتین درون کوچه های پرزگِل
لیزخوردن های مابافرق سریادس بخیر
رنگ وبوی عیدنوروز ونوای سازودف
حال مامیکرد ان زیروزبر یادش بخیر
ازسراب وچشمه ابش چه گویم ای عزیز
مادران بادیگهای روی سریادش بخیر
بانوان اسوذه ازچشمان مردان حریص
چارقی برسر مثال یک قمریادش بخیر
شامگاهان صحبت همسایه هاگل مینمود
درمیان مادران هرگذر یادش بخیر
دیده ام مادربزرگ خوشدل وفرزانه را
دامنی پوشیده ازعهد قجریادش بخیر
سیزده نوزوز صحرای خوش پشت حصار
والدین ازپیش وما ازپشت سر یادش بخیر
تابرادرخسته شد بنشست بر روی زمین
گفت یابا یک کمی اهسته تر یادش بخیر
بودایامی که چون کبک دری اسوده حال
میدوید این بچه درکوه وکمریادش بخیر
فارغ ازبودونبودزندگی چون خواب خوش
سالها بامادرومهرپدر یادش بخیر
شیرجه دربند درنجیل باصفای بی حدش
های وهوی بچه ها چون شیر نر یادش بخیر
وحشت از چوب معلم گاه ازفریاد او
کرده بودماراکمی گیج وپکر یادش بخیر
قطعه شعرحافظ وتاریخ عهدغزنوی
تامعلم گفت من کردم زبریادش بخیر
از ورای کوچه باغ وتیغ های چینه اش
می پریدیم توی باغ همچون فنریادش بخیر
جمله زحمت بود ان بار گران زندگی
لیک ان بارگران و پرخطر یادش بخیر
بچه بودیم فارغ ازسودوزیان زندگی
خودندانستیم چه رادادیم هدریادش بخیر
اینکه میخوانید یاران گوشه ای ازمطلب است
کین حقیر بنوشت باچشمان تر یادش بخیر
کودک امروز اگر چیزی نمی گوید بدان
روزگاری سخت بنویسد به زر. یادش بخیر
بارجایی گوی چندان غصه تاکی میخوری.?
عمر رفته بر نمیگردد دگر یادش بخیر
(محمد رجائی انارکی)

مقالات دیگر...