خاطرات شما: مادر کجایی؟

انارک نیوز - صدایش را از توی کوچه در فاصله اندکی از خونه می شنیدم که با همسایه گفتگو می کرد، چند لحظه بعد با چادرشبی انباشته از علف و یونجه وارد خونه شد. من که تازه از خواب بلند شده بودم با عجله دستی به سر و صورت خودم کشیدم و به اصطلاح خودم را آماده روبرو شدن با او کردم اما همین جور که در لحظه نخست چشمش به من افتاد با توپ و تشر گفت: حالا از خواب بیدار شدی؟
گفتم: خسته نباشی مادر عزیزم، اول صبحی بهت نمیاد برافروخته و عصبانی باشی. خداشاهده اگر لب تر کنی به یک اشاره دنیا را برات گلستان می کنم، فقط شرطش اینه که امروز اجازه بدی ما به حال خودمون باشیم و به من گیر ندی. ولی انگار در باغ که بری تا ته اش پیداست، انگاری با این اخلاق و رفتاری که ازت دیدم شتر در خواب بیند پنبه دانه.
چادر شب علف را داخل طویله برد و اومد توی حیاط و گفت: تو اگر دلت حال داره، من دلم حال نداره که حالا شاعر شدی و تیر و تمره می زنی. اگه راست می گی وخی برو بشکه را پر آب کن، ولی اول مشک را آبش کن تا بعدش تکلیف تو را روشن کنم که بلبل زبونی نکنی.
گفتم: مادر، بی خیال. از این خط بیا بیرون. من نوکریت را می کنم، من فدایی تو هستم، من . . .
حرفم را قطع کرد و گفت: دو صد گفته، چون نیم کردار نیست. وخی برو، اینقدر حرف نزن، حوصله ندارم.
گفتم: روی چشمم مادر.
و متعاقبا به گوشه حیاط رفتم و فرغون را برداشتم و از خونه زدم بیرون.
بعد از گذشت سالها اینک به خونه اومدم ولی مادر نیست. شیون کنان مشت بر دیوار می کوبم مادر کجایی؟ مادرم کجایی؟

(م. حسرت - تیرماه ۱۴۰۱ - یزد)