انارک نیوز - در زمان شاه اسماعیل صفوی (از اجداد شاه عباس)، عبور حکمران طبس امیر شیردم به اتفاق نوکرش و راهنمایش (پیرمردی از بیابانک) هنگام رفتن به اردبیل در تابستان از انارک می باشد. در آن زمان برای رفتن از بیابانک به اصفهان راه انارک بیش از راه نائین آب داشته و خنک تر بوده است.

در انارک از پشم شتر جاجیم خوب می بافته اند و انارک دارای بادگیرهای چهار طرفه مرتفع و آب انبارهائی بزرگ بوده و نیز در صحرا های انارک گورخرهای زیادی زندگی می کرده اند.

 از کتاب ایران و بابر (انتشارات زرین، نوشته ویلیام ارسکین، ترجمه ذبیح اله منصوری، زمستان 1366، چاپ ارژنگ، چاپ ششم)

»هفت » بهمن 1386 - شماره 44 / پایگاه مجلات تخصصی نور

مریم سپهری

پاییز

بیست و چهار ماه پیش،در دفتر کار دوست مستندسازم نشسته بودم.در باغچهء دلباز دفتر آفتاب تنبل ناخوش احوال خودش را کشانده بود بالا و تیغهء باریکی از آن تابیده بود به‏ خرمالوهای رسیده که شفاف و وارفته در انتظار چیده شدن بودند.روی میز کوتاهی روب ه‏رویم‏ پر از کتاب‏های شعر و سفرنامه و داستان کوتاه بود.کتابی از آن زیرترها بیرون کشیدم.دو سوم قاب پشت جلد کتاب،آسمان تخت آبی بود و بقیهء آن‏چه باقی بود خانه‏ های کوچک‏ کاه گلی،دل توی دل هم،سر به سینهء هم.

کتاب را که باز کردم،نگاهم که روی ابیات لغزید هرچه پایین‏تر رفتم کم‏تر چیزی‏ دستگیرم شد.تازه،هر دو بیت در میان در دست‏ انداز تکراری می‏ افتادم که ترجیع ‏بند شعر بود.می‏ گفت:ای نارسّینه،ای نارسّینه.

نارسینه معشوق شاعر بود یا کهن دیارش؟شاید هم نامی مقدس که باید رمزگشایی‏ می‏ شد شاعر تخلصش کویر بود.

از نارسینه تا انارک

اهالی نخستین نارسینه مردمان محمدیه و نایین بودند بعد مردمانی از بیرجند،زواره،اردکان، شهر بابک و بیابانک به آن‏جا مهاجرت کردند که کارشان عمدتا کشاورزی،معدن کاری و شترداری بود.نارسینه که بعدها انارک نام گرفت ابتدا ضمیمهء حکومت سمنان بوده،سپس‏ به استان یزد می‏ پیوندد و سرانجام تابعیت استان اصفهان را می‏ پذیرد

بهار

یک بامداد،رسیدیم به نارسینه.دوست مستندساز،برای یک کار مستند صنعتی آمده به کویر.همراه گروه کوچکش من هم سهتم که قرار است عکاسی کنم،برای کتاب دوم‏ شاعر.

بار نه چنان مختصرشان را با دوربین و سه پایه- که بعدا همین سه پایه منبع الهام سرودن‏ شعری هم شد که نه شاعر، دوست مستندساز این شعر را سرود-و ملزومات می‏ گذارند در مهمان‏سرای کوچک آبادی و باهم می‏رویم به سراغ شاعر- کویر.

شاعر همان شعر نارسینه را برای‏مان می‏خواند،همان که عنوان کتاب شعرش و ترجیع‏ بند آن شعر فوق العاده بود.

هنوز هم از تک ‏تک واژه‏ های شعر چیزی نمی‏ فهمم.اصلا هم غم محتوا ندارم.همین قدر حس می‏کنم که شعر فراتر از یک نوستالژی کلیشه شده است که اگر چنین بود هم،آن‏قدر واژه‏ های گوش‏نواز تازه برایم دارد که لالایی کویر-شاعر-را در آن شب مهتابی به‏ گوش جان می‏ شنوم.شاعر می‏گوید که این گویش تشابهاتی با گویش‏های میمه‏ ای،گزی، اردستانی،نایینی دارد.

قرص ماه از پشت بادیگر خانهء شاعر سر کشیده روی باغچه ‏ای که دورش نشسته‏ ایم و عطر خوش ریحانش من شهرنشین مسموم را بدجور قلقک می‏دهد.دو بامداد قرارهای‏ صبح را برای کار گذاشتیم و قرار این است که بخوابیم تا پیش از طلوع.

همیشه بهترین ساعت رسیدن به جایی که اول بار می‏روم در تاریکی شب است.می‏توانم‏ تا سپیده خیالبافی کنم که فردا چه خواهم دید.همیشه سپیده دم این روزها جادویی ‏اند.خاصه‏ اگر سفر به جایی کرده باشی مثل کویر،که همیشه خیال ‏انگیز است.

پگاه نخست

بین چهار و پنج چشم‏ها را می‏ شوییم.می ‏زنیم به آبادی.دو گروه می‏ شویم:من و شاعر که آمده من را به یک راهنمای محلی از اهالی انارک بسپارد،و بقیه که می‏ خواهند فیلم‏ بسازند.

برج و باروها پدیدار شده ‏اند و شاعر می‏ داند که باید از آن‏ها برایم بگوید؛دیوارهای دفاعی‏ شهر که ناگفته هم پیداست-آن‏چه پیدا نیست این است که این شهرهای کهن بی‏دفاع‏ که هیچ زمان بیش از امروز نیاز به برج و بارو نداشته ‏اند،برای امان گرفتن از گزند چپاول، چرا امروز دور خود دیوار نمی‏ کشند؟-برج کوه پیرنیسا،برج کوه سراب،برج کوه آقا...و این‏ سومی را که می‏ گوید خورشید گر گرفته که خیلی هم زود درآمده از سر برج دوم رد می‏ شود و حسرت نگرفتن یک فریم محشر از آن می‏ ماند به دل عکاس کند دستی که من باشم.

حسرتم را به شاعر می‏ گویم،می‏ گوید:هنوز اول عشق است اضطراب مکن

برج چهارم دیگر نیست و مسیر حرکت چشم‏ های من در امتداد انگشت اشارهء شاعر به‏ یک منبع فلزی با هیبتی ناساز می‏رسد.

ماجرای تلخ ویران کردن برج چهارم را می‏گوید:نادانی از بین خیل پر برکت نادانان امر کرده برج چهارم را با ارگ شاهی خراب کنند تا به جایش آن مترسک را علم کنند که در این دیار آب کیمیاست.به حق هم این بشکهء کریه که تمام کویر را سیراب کرده،درست هم‏ باید سر برج چهارم خراب می ‏شده وگرنه آب نمی‏ گرفته!

دلم برای بشکهء ناساز می ‏سوزد.چند سالی یک بار نمی‏ از آب می‏گیرد و دوباره انبانش‏ تهی می‏ شود و بیگانه با بافت کویر،شرم آبادی

شاعر مرا به خدا می‏ سپارد و می ‏رود سر بنایی خانه ‏اش.خانه ‏ای خشتی با بادگیر و صفه ‏هایش‏ که خریده و با دست خود مرمتش می‏کند

از کوه برج چهارم بالا می‏ روم که ببینم آن به رحمت خدا رفته،برپا که بود از آن بالا چه‏ می‏ دید؟!آن بالا می‏ مانم تا خورشید خانم نزدیک‏تر شود.عکاسی می‏ کنم.می‏ دانم-گفته ‏اند -که زمان برای کار این‏جا کوتاه است و خورشید خانم که زورشان زیاد شود آن‏چنان می ‏تازند که سرخی خاک گنبدها تاسیده می ‏شود و همه چیز رنگ می‏ بازد و فیلتر ان دی (N.D.) لازم است که ندارم.خانه‏ های خشتی را با لنز تله نزدیک و نزدیک‏تر می‏ آورم،به حیاط ها سر می‏ کشم.دو سه بز در حیاطی نقلی زل زده ‏اند به سر کوه چهارم.یکی دو در روی پاشنه‏ می‏ چرخند و دو سه فرشتهء گوژپشت که دست بر پشت گره کرده‏ اند،سلانه با سطل‏ های حلبی‏ هرکدام می‏ روند پشت بنای کلاه فرنگی مانندی که انگار این یکی هم نگهبان آتشی مقدس‏ بوده و حالا رویش پرچمی سبز در نسیم سحری تاب می‏ خورد.از آن پشت که بیرون می‏ آیند سطل‏ های‏شان سنگین است.باد صدای‏شان را می ‏آورد که باهم گپ انارکی می ‏زنند.

پایین می‏ آیم و سراغ برج سوم می‏ روم که نیمه ویران است و فرسوده.به همت باد و گذر زمان.می‏ دانم آن بالا که برسم دیگر زمانی برای عکاسی نخواهم داشت.می‏ روم تا بدانم او در واپسین نفس‏ هاش چه می‏ بیند.

زیر پایم از سنگواره و بوته‏ های ریز معطر کوهی است که چند برگ کوچک‏شان را در جیبم می‏گذارم تا اسم‏شان را از شاعر بپرسم.اسم یکی‏شان پر پلوک است.آن بالا هلالی‏ گنبدها و بادگیرها را می‏بینم که در گوش م نجوا می‏کنند.پیکرهء اساطیری کوه‏ های جنوب‏ انارک،رخت‏های آویزان بر بندها،درختان بید،گل‏های انار و سرانجام خرزهره ‏های نستوه‏ که به بی‏ مهری آسمان سرپناه پوزخند می ‏زنند،در دیاری که آب کیمیاست.

لایه لایهء پریده رنگ نقره ‏ای کوه ‏ها زیر ابری در دوردست،خاکی‏ها خاکستری‏ها و جلوتر نرسیده به انارک سایهء دو سه بچهء ابر بازیگوش،روی خاک.اگر کمندی داشتم به بازی‏ می‏ کشیدم‏شان به سر آبادی،شاید پدری،مادری پی‏شان بیاید به دیاری که...

گذر زمان کند است.روزگار لاک پشت پیری است که خس‏ خس می‏ کند و روی خاک‏ می‏ خزد.تازه هشت صبح است و لبهء آفتاب‏گیر و عینک تیرهء مزاحم چشم‏ها تازه دارد به‏ شگفتی این آبادی عادت می‏کند.

پایین می‏روم تا ببینم خانه‏ هایی را که نشان کرده‏ ام پیدا می‏ کنم یا نه؟

خورشید خانم که وعده ‏اش را داده بودند،بر سابات‏ها و خشت‏های کهنه می‏ بارد.بر در خانه‏ های اعیانی که«کی‏یَه»نام دارند می‏ ایستم و به کوبه ‏های زیبای زنانه و مردانهء درهای‏ دو لنگه‏ ای نگاه می‏ کنم.خانه ‏ه ای حقیرتر هم خشتی ‏اند اما درهاشان یک لنگه ‏ای است. این‏جا به این‏ها«یورت»می‏گویند-در گویش مغولی به معنای اتاق و خیمه.یورت‏ها دری‏ یک لنگه و بی‏کوبه دارند.

تشنه ‏ام شده.کلون بعدی را می‏ زنم.می‏ دانم که این فرشتگان سالخوردهء مانده در انارک‏ رهگذر تشنه کم ندیده‏ اند.نرگس در را باز می‏ کند. به اصرار دعوتم می‏ کند به داخل.از هشتی‏ به حیاط می‏ رسیم.حیاط کوچک و جارو زده مثل حیاط«خاله پیرزن»در مهمان ناخوانده. باغچه‏ اش یک‏ دریک،با یک بوتهء صورتی پر گل خرزهره.

-اسمت چیه جون؟خب بیا تو جون؟

عقب ‏عقب می‏ روم که خیال نکند قصد ماندن دارم.در لیوان کلفت صورتی دور الکس‏ بخار زده از خنکای آب یخچال می‏ نوشم و تا عمق مرطوب می‏ شوم.آب خوردنم را با لذت‏ تماشا می‏کند.

-تا تهش بخور جون!

می‏ خورم.بعد چادر سفیدی سرش می‏ کند.کیف منجوق‏ دوزی کادوی مکه را دستش‏ می‏ گیرد و کنار بند رخت فلزی می‏ ایستد و من عکسش را می‏ گیرم.تنهاست.شوهرش در معدن کار می‏ کرده.مرده.امتداد دیوار کاه گلی را می ‏گیرم تا به میدانی می‏ رسم.برآمدگی‏ ستون مانندی در مرکز میدان هست که قبلا شرح ‏اش را خوانده‏ ام.این‏گونه سکوها یا پایه‏ ها که عموما به صورت هشت ضلعی یا مدور ساخته می‏ شدند کَلک یا کیلَک نامیده می‏ شوند.افروختن آتش در بالای کیلک‏ ها علاوه بر احیای احتمالی خاطرهء ارتباط درخت زندگی با آفتاب به معنی نمادی از خشکی محیط و طلب باران نیز بوده.

مطالعات باستان‏ شناسی ‏ای که شاعر(محمد علی ابراهیمی انارکی)در کتابش به آن‏ها اشاره‏ کرده-عنوان این کتاب انارک است و نگاهی تحلیل به اقوام و ساکنان اولیه،زندگی مردمان‏ انارک،اسناد تاریخی و دلایل مهاجرت مردمان از انارک دارد-نشان از بقایای کوره ‏های‏ ذوب فلزی در مناطق کویری ایران دارد.معدن طلای قلعه زری بیرجند،آهن نی‏ریز و نقره‏ (

یکی از معادن که در عهد ساسانی نیز بسیار پر رونق بوده معدن نخلک در چهل و شش‏ کیلومتری شمال شرقی انارک و بر حاشیهء کویر مرکزی بر لبهء ریگزار جن است که پیشینیان‏ بهدین(زرتشتی)ما با تلاش نفس‏ گیر خود در آن سرب و مس را از نقره و طلا جدا می‏ کردند. آزمایشات رادیو کربن روی قطعات چوب به کار رفته در کارگاه‏ های کهن و ابزارهای آهنی و توبره‏ های چرمی،قدمت آن‏ها را تا دو هزار سال برآورده کرده است.این بررسی‏ ها نشان می‏ دهد که طی دوران‏های بعد نیز در اطراف انارک معادن متعدد دیگری کشف شده و در درخشان‏ترین‏ آن روزگاران چهل و شش معدن فعال در انارک مشغول به کار بوده است.

عجب نیست که غروب آن روز وقتی گذرم به میدان غریب‏ خانه می‏افتد بازنشستگان‏ معادن اطراف را می‏ بینم که ردیف روی پلکان تنها فروشگاه انارک نشسته ‏اند.ساکت و خاموش.سری تکان می ‏دهم و پیش‏شان می‏ نشینم.سری تکان می‏ دهند و می‏ پرسند چه طور سر از انارک درآوردم.کنجکاو نیستند.ابدا.چنان‏که رسم اهالی مکان‏های کوچک‏ و متروک است پرسش آن‏ها بیش‏تر از سر ادب و مهمان‏ نوازی است.حتی نگاهم نمی‏ کنند. نگاه‏شان به جایی دوردست‏ هاست،معدن طالمسی،خونی،باقرق،علم،پاتیار...یا جایی میان‏ شکاف کوه‏ های جنوب انارک.

برایم از سختی کار معدن می‏ گویند،از مصایب کوه‏بری،از دل دردهای ناشی از تنفس گاز معدن.یکی‏شان از سقوط آسانسور معدن و ریزش معدن برایم می‏ گوید.سه انگشتش را در اثر انفجاری در معدن از دست داده.از کار با آلمان‏ها هم می‏ گوید.درمانگاه انارک را نشانم‏ می‏ دهد و می‏گوید زمانی این‏جا جراحی هم می‏ شده که باورش البته سخت است.در این‏ میان فرصت پیدا می‏ کنم که زخم‏های زرد و ناسور سرب را روی پهنای صورت و بینی‏اش‏ ببینم که خبر از رنجی دیرپای می‏دهد.

از ساختمان کلوپی که آلمان‏ها بنا کرده بودند هم می‏ گویند و سرانجام این که جنگ جهانی‏ دوم که شروع شد چه طور آلمان‏ها را فرا خواندند و بعدش انارکی‏ها،این معدن‏کاران خاموش، چشم انتظار رونق پیشین ماندند و...

یکی‏شان گفت سنهء بیست حقوق‏مان دوازده ریال بود در ماه.کم بود. راه افتادم پای پیاده‏ از نخلک تا انارک و بعد رفتم تا سمنان دنبال کار،که نبود و تا خود تهران پای پیاده رفتم‏ سراغ بنایی.از تهران که برگشتم دست از پا درازتر و بی‏کار،حقوق‏مان چهار تومان شده بود که ایستادم و کار کردم تا با دوازده هزار تومان سنهء شصت بازنشست شدیم.

در حرف‏های‏شان بیش‏تر نقل خاطره بود تا شکایت.با هم شوخی هم داشتند می‏ گفتند گوش‏مان کر است،که کر نبودند.می‏ گفتند کم حافظه شده‏ ایم و حکایت‏های غریب ‏تری‏ رو می‏کردند.

بعدی که به گفتن حکایات غریب و عجیب مشتاق بود برایم گفت پیرزن گوری- منظورش بهدین-را می‏ شناخته که فلج بوده و می‏ گفته:اگر مرا کول کنی و به نخل زرو ببری-که منظورش نخلک بود-گنج نشانت می‏ دهم.وقتی دید از این افسانه خوشم آمده‏ گفت:تازه ماجرای آن خروس را نشنیده ‏ای که یک روزی در انارک گم شد و فرداش در کاشان از زیر خاک سر درآورد!و بلافاصله در توضیح گفت:آخه از این‏جا تا کاشان همه‏ اش‏ ماسه بادیه،جون.

پیرمرد آخری هم گفت شتردار بوده و شترهایش را برای پروار کردن به چهار محال و بختیاری می‏ برده.می‏ گویم این اطراف شتر ندیده‏ا م صورتش را درهم می‏ کند می‏ گوید:

) ویرق و گرتای((ورق برگشته)اگر دنبال اشتری باید حوالی جندق پیش بگردی.آن شب‏ آرام می‏ خوابم و با خودم می‏ گویم فردا به سراغ پیرزنان انارکی می‏ روم تا ببینم در خلوت‏ آن‏ها چه می‏ گذرد.

پگاه دوم

گنبدهای سرخ و بادگیرها هنوز رنگ دارند.خورشید خانم هنوز در نیامده تا پیش‏اش رنگ‏ ببازند.بادگیرهای سه ‏پره‏ ای پنج پره‏ ای هفت پره‏ ای.این‏جا در انارک کهنه،مفهوم اختلاف‏ طبقاتی با تعداد پره‏ های بادگیرها،یعنی اندازهء لطافت بادی که از پره‏ های بیش‏تر و کم‏تر خانه‏ ها می‏ وزیده خودش را می ‏نمایانده.

لیلا

نان خشکش را در آب باران خیسانده تعارفم می‏ کند.از کنارش می‏گذرم تا نور خوبی را که روی شاخ بزها بر سر در خانه ‏ها افتاده از دست ندهم.چیزی در نگاهش هست که دوباره‏ برم می‏گرداند به بهانه‏ ای،تا مهمانش شوم.کیسهء حمام می‏ دوزد برای گذران زندگی.چیزی‏ برای پذیرایی ندارد جز مشتی کشک شور که باهم می‏ خوریم.سوزن می‏زند و بی ‏آن‏که‏ چیزی بپرسم می ‏گوید،پسرش رفته بوده کوه برای چیدن ریواکس-منظورش ریواس‏ است-که از کوه می‏ افتد...

نوه ‏اش با بیماری قلبی مادرزاد بعد از مرگ پدرش-پسر لیلا-به دنیا آمده و ده ماه‏ است.لیلا کیسه می‏ دوزد و...

اوقاتم تلخ است آن‏قدر تلخ که اصلا دسته گل‏ های آبی را با پرچم‏های نارنجی روی‏ چارقدش نمی‏ بینم.پیراهن سیاهش گل‏های مارگریت سفید دارد.همهء این‏ها را سال بعد که برای بار دوم به انارک می‏ آیم می‏ بینم.لباس و چارقد تکراری لیلا را با سوگ تازه ‏اش. عروس مرده.زن همان پسر از کوه افتاده.گریه نمی‏ کند.دستش را زده زیر چانه.پوست‏ صورتش درست بافت کوه پیرنیسا را دارد،همان که پر از فسیل‏های ریز گیاهی،گل سنگ‏ها و خارهای بیابان بود.

شهر بانو

مثل قرص ماه دیشب که از پشت بادگیر سر کشیده بود به حیاط خانهء شاعر،با خنده ‏های‏ بی‏ دریغ درمان همدردی با غم لیلا شد.شاکر بود که امسال خوب باریده و شاد از این که‏ بزه اش خار خوب خورده بودند.عکس‏اش را گرفتم،نشانش دادم و عیش‏ ام را کامل کرد وقتی‏ پس از تماشای ال سی دی-دوربین دیجیتال هرچه ندارد این حسن را دارد که می‏توانی‏ شگفت ‏زدگی پیرها و بچه‏ ها را بعد از تماشای عکس خودشان ببینی-غش‏ غش خنده را با دهان بی‏ دندان سر داد.شهربانو،ایزدبانوی نگه دار خانه‏ های خالی بود.به گردنش بافته‏ ای از موی بز انداخته بود که کلیدهای کهنه از آن آویزان بودند. انارکی‏ هایی که کوچ می‏ کردند کلیدها را به او می ‏سپردند.بالا خانهء لیلی و مجنون را نشانم می‏ دهد که پاتوق جوانان اهل‏ دل انارک بوده و حالا خرابه ‏ای‏ست که گربه ‏ها استخوان‏ های نیم جویده ‏شان را رها می‏ کنند. نگاهش همان بالا می‏ ماند،حالا چشمانش را می‏ بندد و می‏ گوید:او خوروش از انِتا ای شوین‏ (آب خودش از این‏جا رفته)سخت نیست که بفهمی به چه فکر می‏ کند.بعد می‏ رود و با کاسه‏ ای شیر بز،دستمزد عکاسی‏ ام را می‏ دهد.

اقدس

معجونی به غلظت ماست،متمایل به رنگ بنفش با بوی دود و مختصری طعم قره قروت‏ در کاسه‏ ای لعابی دستم می‏ دهد.باید با کاسه سر بکشم.آن‏قدر ناآشناست که هرگز نمی‏ توانم‏ حدس بزنم چیست.روبه‏ رویم ایستاده و چشمانش برق می‏ زند.منتظر است محتویات کاسه‏ را حدس بزنم.عشق به ساختن،پختن،سیر کردن در وجودش شعله می‏ کشد مثل بیش‏تر مادرها.

خودش می‏گوید:رب ریواکس!است.طعم گس معجون با بوی تند دود به کامم می‏ ماند. پس همین اکسیر جادویی است که پسر لیلا را به کشتن داده.گرفتن آب از آن پشتهء خار مانند کویری که پشت در بیش‏تر خانه‏ ها تلنبار شده،حتی تصورش دشوار است چه رسد به جوشاندن‏ آب آن و گرفتن رب آن.کاسهء خالی را به اقدس برمی‏ گردانم و می‏ نشینم پای حوض با استکان کمر باریک چای جوشیده تا برایم حرف بزند.پسرش در همین جادهء«طریق الرضا» که به مشهد می‏رود زیر تریلی رفته و تمام...

شوهرش از غصهء فرزند لنفوم گرفته و تمام...اقدس مانده با یک پسر کنکوری که پارسال‏ دانشگاه آزاد قبول شده که شهریه ‏اش را نداشته بدهد و حالا دوباره دارد درس می‏ خواند و یک دختر کوچک‏تر...

پسرک آدرس ای‏میل‏ش را به من می‏ دهد و برمی‏ گردد سراغ چت کردن با رایانه‏ ای‏ که اقدس با چکه ‏چکه آب چلاندهء ریشهء ریواس کوهی براش خریده تا داغ پدر و برادر را فراموش کند!

پس بیخود نبود در آن میدان غم‏زدهء«غریب‏ خانه»با شاخ‏های پکیدهء بز بر سر در خانه ‏های‏ متروک،«خدمات رایانه ‏»!دهن کجی می‏کرد.

حالا دیگر تاریک شده.روی پله‏ ای نشسته ‏ام و سرم را به دیواری تکیه داده‏ ام.

با پودر ایشنن لباس می‏ شستیم...دم کردهء کاکوتی با چای برای ویار زن حامله خوبه..قدیما تا چهل تا عروسی تو نخلک داشتیم...قدومه مال رفع عطشه...آدم حظ می‏ کرد...علی خان‏ ورامینی مردمو تو چاه می‏ انداخت...مشک آب؟موی بز را می‏ سوزاندن پوستش را توی بادیه‏ سفالی توی آب و خاکستر می‏ خواباندن...اینا چراغ مندابی‏یه...منداب یه نوع روغن گیاهی ‏یه... سرمشک،پوست بزغاله است دیگه...زانوبند شتر رو میگن عقّال...مریم گلی واسه دل درد خوبه جون،انارکیا بهش می‏ گن تلخو جون...مگه نمی‏ دونی دبورگه چیه؟...

پیرمردان آبادی عصا به دست از میدان اصلی انارک راهی کوچه‏ های تنگ کاه گلی شدند.پیرزنان بزدار با برگ‏ های خرما بزها را سیر کردند.لامپ‏ های مهتابی بالای صفه ‏های بادگیردار روشن شدند.عطر خوش نان تازه زیر سابات‏ها پیچید.پیرمرد صورت زخمی با چراغ معدن‏ هزار بار از کنارم رد شد.شهربانو که گردنش از فشار کلیدها خم شده بود می‏ آمد و می‏ رفت. پسر لیلا تا به حال بارها و بارها از کوه غلتیده بود.توی مشتش ریواس کوهی بود.

پایان

رانندهء طبسی ما که مرد میان‏سالی است مجموعهء تر و تمیزی از کاست‏ های سونی دارد که‏ روی آن‏ها آواهای دلنشین کهنه ضبط شده‏ اند.مستندساز خسته خوابش برده.راننده از ما که‏ هر یک خسته و وارفته گوشه‏ای چرت می ‏زنیم می ‏پرسد و مسافرانش را می‏ آزماید.تک ‏وتوک‏ می‏ شناسیم و جوابش را می‏ دهیم.الهه؟عبد الوهاب شهیدی؟روحبخش؟قمر؟...

باد با انگشتان بازم،با نوار سرخ تابدار پوست سیب که دور آن‏ها پیچیده و نپیچیده،بازی‏ می‏ کند.ته ماندهء عطر سیب کف دستم را با شوری کشک و گسی رب ریواس و همهء چشم‏ هایی‏ که نگاه‏شان کرده ‏ام با خودم می ‏برم.می‏ دانم چشم که باز کنم در غوغای ناهنجار شهر بوق‏ و سرب هیچ تصویر خیال‏ انگیزی در انتظارم نیست.

روزی از روزها

اگر از خوب و بد حادثه گذرتان به 215 کیلومتری اصفهان و 75 کیلومتری نایین افتاد،اگر در کویر سیاه کوه گم شدید بدانید که قدری بالاتر کاشانه ‏ای کویری به نام انارک هست.آن‏جا موزهء کوچکی دارد که به همت بزرگ شاعر قصهء ما بنا شده.سر در موزه نوشته:«می‏ خواستم‏ زمانه اگر فرصتم دهد روزی،کویر را بسرایم به خرمی».

تماشای این گنجینه،روزگار افسانه‏ ای نارسینه را با شنیده‏ ها پیوند می‏دهد.

جام جم آنلاین: در دوره ساسانیان، در شرق استان اصفهان و در دل کویر ایران، شهری با هدف برقراری ارتباط بین جنوب و مرکز با شمال ایران ساخته شد که براساس نام محلی آن، «نارسینه» به معنی انارستان و کنون آن را «انارک» مي‌نامند. 
به گزارش ایسنا، این شهر در فاصله 225 کیلومتری اصفهان و حدود 400 کیلومتری تهران، با مساحتی حدود 80 هکتار قرار دارد. درباره وضعیت این روستای تاریخی که به مرور با پیشرفت علم در حال شهر شدن است، گفته مي‌شود که کنون بافت تاریخی و منحصر بفرد انارک، در معرض تخریب بسیار سریعی قرار گرفته و متاسفانه متروک شدن خانه‌ها نیز سرعت انهدام و حجم ویرانی آن را دوچندان کرده است. 
حمید مظاهری تهرانی، کارشناس رشته مرمت آثار تاریخی در این مورد مي‌گوید: سقف بسیاری از خانه‌ها، بخصوص در دامنه و مناطق مرتفع‌تر فروریخته و بار آوار ناشی از آن، عامل خسارت زدن به بخش‌های سالم‌تر زیرین شده است.
تجدید نشدن کاهگل پشت‌بام‌ها یکی از اصلي‌ترین عوامل تخریب این بناهای عمدتا خشتی است. بارندگي‌های سیل‌آسای چند سال گذشته نیز مزید بر علت شده است. 
وی مي‌افزاید: متاسفانه تعداد زیادی از بادگیر‌های معروف شهر انارک در سال‌های اخیر فروریخته است. همچنین ساخت‌وسازهای غیراصولی و خارج از الگو در قلب بافت و تخریب تعداد قابل توجهی از بناهای قدیمی و باارزش واقع ‌شده در دامنه کوه با هدف ساخت نوعی معبر، لطمه‌های شدیدی به کالبد و زیبایی انارک وارد کرده است. 
او تاکید مي‌کند: حفاري‌های تاسیسات شهری یکی از اصلي‌ترین عوامل سست و تخریب‌کننده پی ساختمان‌های قدیمی است که بسیاری از مردم را مجبور به انجام بازسازي‌های غیراصولی و نازیبا کرده است. 
مظاهری، انارک را کلکسیونی غنی از هنر معماری و تزئینات کویری دانست که در آن، گونه‌های بدیع و نایابی از انواع بادگیر‌ها، پنجره‌های مشبک، درها و پنجره‌های چوبی و سردرهای خشتی و گچی، کتیبه‌های خشتی و گچی و بسیاری دیگر از عناصر معماری بافت و تزئینات با اصلي‌ترین شیوه‌های فنی (به خصوص کار با خشت، کاهگل و سیمگل) و متعلق به دوره‌های مختلف تاریخی اجرا شده‌اند. 
او درباره بافت قدیمی انارک توضیح داد: در این بافت به ‌طور کلی از معماری مناطق کویری الهام گرفته شده است. در این بافت دیوار‌ها خشتی و بلند و تا ارتفاعی محدود با روکشی از سنگ هستند که سقف‌های گنبدی، تاق و چشمه، قوسی و مسطح در معماری آن کاربرد فراوان دارد. حیاط خانه‌های اصیل معمولا آجرفرش و سنگفرش است و اتاق‌ها تاقچه و رف‌های متعدد دارند. با توجه به صخره‌ای بودن منطقه، زیرزمین به‌ ندرت در آن دیده مي‌شود. بیشتر خانه‌ها بادگیر دارند و پشت‌بام‌ها مانند سایر مناطق کویری با چند لایه کاهگل پوشش داده شده‌اند. 
او ادامه داد: در حال حاضر درست در کنار شهر تاریخی انارک، یک شهرک جدید ساخته شده است که از لحاظ اسلوب معماری و بافت، کوچك‌ترین شباهت یا سنخیتی با بافت قدیم ندارد که از آثار تاریخی متعدد و باارزش این شهر به مسجد «حاج محمدرضا»، «تکیه حسینیه»، «رباط انارک»، «رباط مشجری»، «عبادتگاه» یا «چهارطاقی نخلک» (اثری بي‌نظیر متعلق به دوره ساسانی) و نیز «حمام قدیمی انارک» (که در سال 1343 به‌ طور کامل تخریب شد) مي‌توان اشاره کرد. 
وی بیان کرد: انارک به‌ لحاظ داشتن معادن فراوان و تنوع کاني‌ها یکی از 4 منطقه مهم کانی ایران محسوب مي‌شود. کنون از میان 46 معدن قدیمی انارک، فقط معدن سرب نخلک فعالیت مختصری دارد. این معدن یکی از قدیمي‌ترین معادن جهان است که براساس شواهد باستان‌شناسی، پیشینه هخامنشی دارد. 
(شماره خبر: 100841267275/  دوشنبه 29 فروردین 1390 - ساعت 20:17)

سینا ایرانپور انارکی (جام جم 3/6/87)

انگشت را می گذاریم وسط نقشه ایران، اینجا کویر است، اینجا آسمان آبی آبی است، اینجا انارک است. شهری که به طول 53 درجه و 41 دقیقه و 45 و 82 صدم ثانیه شرقی از نصف النهار گرینویچ و عرض 33 درجه و 18 دقیقه و 38 و 79 صدم شمالی از خط استوا قرار دارد، ارتفاع آن از سطح دریا 1491 متر است و در 75 کیلومتری شمال شرقی شهر فرش یعنی شهر نائین از توابع استان اصفهان و در راه اسفالته ای که از نائین به سمت شمال شرقی منشعب شده، قرار گرفته است. اینجا خاک طلاست و این شهر نمایشگاهی است از معادن فلزات مختلف در دل کویر، اینجا شهرک صنعتی نیست، اینجاشهر، شهر فرهنگ است و زمین، زمین کانی ها، اینجا نارُسینه است.

از نائین که رهسپار جاده انارک می شوی، تمام مسیر بیابانی است بدون حتی یک درخت. هیچ آبادی و روستائی نیز وجود ندارد و اینجاست که پی می بری واقعاً آب آبادانی است. نیاز به پرسش و تحقیق ندارد. درد مردمان کویر در سالیان دراز آب بوده و بس که اگر آب بود، با همت این مردمان حتی بدون حمایت دولت این سرزمین روی دیگری از خود به نمایش می گذاشت. اما از قرار، کویر باید همیشه یکرو، یکرنگ و بی ریا باقی بماند. این حقیقت کویر است، زمین و خاک و آسمان روشن.انارک در دامنه جنوب شرقی مرتفع ترین کوه منطقه یعنی دره انجیر با 2438 متر ارتفاع واقع شده است.

تابلو 5 کیلومتری انارک را نشان مي‌دهد. از اینجا که روبه‌رو را به نظاره بنشینی، هیچ گاه به ذهنت خطور هم نمي‌کند انارکی که پیش رویت است و گاه آن را روستا و ده مي‌نامند (هرچند در تقسیمات جغرافیایی  سیاسی بخش محسوب مي‌شود)‌ چیزی شبیه به یک روستا یا شهری تاریخی از کاه و گل باشد؛ تو از این فاصله تمدن را مي‌بینی، ساختمان و سوله‌های بزرگ، پمپ بنزین، کارخانه پودر سنگ و دیگر وارد انارک شده‌ای.

خیابانی را که بیشتر ادارات دولتی در آن واقع شده‌اند، ادامه مي‌دهیم. به یک سالن ورزشی مي‌رسیم که عمر زیادی از آن نمي‌گذرد. ساختمان جدید شهرداری انارک در سمت چپ و ساختمان مخابرات در سمت راست و بعد از آن تنها مدرسه راهنمایی دخترانه انارک به نام هجرت است و متصل به آن دبیرستان دخترانه شهید صمدی. سمت چپ را که بنگری راهنمایی پسرانه شهید مطهری است؛ یادآور روزهایی پرخاطره، روزهایی که قلم به دست گرفتنم بزرگ‌ترین و مهم‌ترین خاطرات آن دوران است. 

و حال پس از شاید 10 سال برای انارک یا به عبارتی نارسینه مي‌نویسم.

انارک به معنای انار کوچک و نارسینه به معنای اناری در سینه کوه است. انار نماد عشق است و این عشق بر سینه کوهی روییده که نعمت زندگی را برای مردمانی که روزگاری از کنار واهه‌ای مي‌گذشتند و شترهایشان را سیراب مي‌کردند و خود نیز آرامش جان مي‌یافتند به ارمغان آورده. انارک زاییده عشق است و عشق سبب معرفت و دوستی و مهمان نوازی و شهرتشان به فرهنگ و مردم‌داری نیز از همین عشق است. انار نماد انارک است. نماد دل پک و روشن و زلال مردمان این خطه کویری است و بي‌شک محمد پهلوان که نخستین سنگ بنای این آبادی را گذاشته، گرفتار عشق شده است. 

محمد پهلوان در زمان شاه عباس اول انارک یا نارسینه را بنیان نهاد و این خاک با دیواری بلند و با دو دروازه محکم که فقط از آن دو، یک دروازه با آثاری ناچیز باقي‌مانده، حفاظت مي‌شده است. آثاری از سه قلعه قدمی نیز باقی مانده است. یکی از آنها روی کوه اصلی قرار دارد که به سبب چشمه آبی که از آن برخوردار بوده، خانمان مردم در پناه آن شکل گرفته است. این قلعه به همت اهالی چند سال پیش مورد مرمت و بازسازی قرار گرفته است. از دیواری که انارک را در آغوش مي‌گرفته و از گزند اشرار محفوظ مي‌داشته نیز چند متری کوتاه در پشت کوه ذکر شده ماندگار است. آنچه مسلم است، شهر بسیار مورد هجوم عیاران و اشرار قرار گرفته و در عصیان و هرج و مرجی که نایب حسین کاشی و دار و دسته علی ورامینی به پا کردند مردم انارک و بخصوص نایب علی و تفنگچیان صبور بومی بسیار مقاومت کردند، اما شهر عاقبت به دست راهزنان تسخیر شد.

ساختمانهای قدیمی

از انارک و ساخت و سازهای آن سند معتبری مربوط به اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار موجود است که طی آن میرزا تقي‌خان امیرکبیر در محرم‌الحرام 1267 هجری قمری خطاب به بزرگان و ریش‌سفیدان انارک نوشته و به اهالی درباره ساخت قلعه و حصار هشدار داده و به وقایع مهم و غم‌انگیزی که در انارک رخ داده ازجمله شیوع بیماری وبا در این شهر، اشاره کرده است که این نامه مبنی بر پرداخت وجهی برای ساخت قلعه‌ای به منظور تامین امنیت محل از دستبرد راهزنان نیز است.

در ادامه مسیر، اگر از اولین میدان به سمت راست برویم، به باسابقه‌ترین مدرسه انارک یعنی دبستان فرخی مي‌رسیم که تاریخ تاسیس آن 1315 هجری شمسی است؛ دبستانی که مردان کوچک دیروزش، بزرگمردان امروز عرصه علم و صنعت هستند.

در کنار دبستان، بهداری و پس از آن شهرداری و بخشداری سابق و ساختمان بعدی دبیرستان شهید باهنر است. تا همین چند سال پیش این دبیرستان فعال بود و با 3 کلاس اول، دوم و سوم تنها در رشته تجربی اداره مي‌شد، اما متاسفانه مهاجرت‌های روزافزون و کاهش جمعیت موجبات تعطیلی این دبیرستان را فراهم کرد و دانش‌آموزان معدود انارکی را روانه خوابگاه‌های دانش‌آموزی شهرستان نائین کرد. این روند سایر مدارس را نیز تحت تاثیر قرار داد و اگر فکری اندیشه نشود و جمعیت رفته بازنگردد و تعداد دانش‌آموزان افزایش نیابد، باید منتظر تعطیلی راهنمایی و دبستان نیز بود و بي‌شک تنها راه، ایجاد اشتغال در منطقه و افزایش امکانات آموزشی و رفاهی است تا بتوان آب رفته را به جوی بازگرداند و جمعیت فعلی را حفظ و مهاجران را نیز ترغیب به بازگشت کرد که البته امری است بسیار دشوار.

به ساختمان دبیرستان که مي‌رسی، در واقع به پایان شهر انارک در قسمت جنوبی رسیده‌ای که آن طرف‌تر جاده کمربندی وجود دارد و باید گفت راه ارتباطی طریق‌الرضا(ع) است. بخش انارک به دلیل وسعت زیاد و واقع شدن در مرکز کشور بر سر چهارراه ارتباطی طریق‌الرضا(ع) و محور ترانزیتی اتصال کشورهای آسیای میانه به آبهای آزاد خلیج فارس واقع شده و در صورت توجه و توسعه و تجهیز محورهای ارتباطی بخش و عبور راه‌آهن از نظر حمل و نقل کالا و مسافر از پتانسیل فوق‌العاده‌ای برخوردار است. این جاده سبب شده تا انارک تبدیل به شهری گذری گردد و مسافران و اتوبوسران‌ها تنها برای استراحت دقایق کوتاه را در انارک بگذارنند، بدون آن که آگاه باشند در این شهر چه مي‌گذرد و چه بر آن گذشته انارک شهر توریستی نیست، ابنیه آن اندک است و مرکز تفریحی خاص و ویژه‌ای ندارد کما این که آنچه از طبیعت بکر و میراث فرهنگی در خود جای داده برنامه‌ریزی و سازماندهی خاصی برای آن صورت نگرفته و تبلیغات هم که در واقع هیچ است. بنابراین توریست‌ها و بازدیدکنندگان از شهر انارک، خود مردم انارک هستند که مقیم تهران، اصفهان، یزد و سایر شهرهای ایران شده و در ابتدای بهار و آغاز سال نو و برخی از روزهای تابستان یا فصل شکار و رویش ریواس و انغوزه که گیاهانی خودرو هستند و مصارف دارویی دارند یا از آنها رب و آش محلی تهیه مي‌شود و همین طور برای تفریح و مسافرت انارک را برمي‌گزینند و شاید انارک برای انارکي‌های مقیم سایر شهرها حکم شهرهای شمال را دارد که مردم برای مسافرت و تفریح به آنجا مي‌روند. باور نکردنی است، اما در ایام سال نو جمعیت کمتر از هزار و 500 نفری شهر انارک به یکباره به 2 تا 3 هزار نفر مي‌رسد. 
برای آنها که مزارع و دشت‌ها و محل‌های طبیعی و بکر انارک را مي‌شناسند، گریز از شهر و شهرنشینی و آرامش در پناه کوه و دشت و هوای پک انارک برتر از هر قرص مسکنی است که آرامش را به اعصاب و روان آنها بازمي‌گرداند.

تقریبا دو، سه سالی است چهره شهر تغییراتی محسوس کرده است؛ تغییراتی که ناشی از ابتکار عمل شهردار ی است. دیوارهای برخی از قسمت‌های شهر که در معرض عموم قرار دارند، با همان طرح و سبک سنتی با کاه و گل مرمت و بازسازی شده تا نمای پیشین خود را حفظ کرده باشند. از خیابان 22 بهمن اگر مسیر را مستقیم ادامه دهیم به مرکز اصلی شهر خواهیم رسید. یک میدان وسیع که البته فقط نامش میدان است؛ نه جدول کاری و نه فضای سبزی. اگر یک روز از آنجا دیدن کردید تعجب نکنید. آنجا حتی یک چراغ راهنمایی و رانندگی یا تابلویی وجود ندارد و به هر طرف که خواستید از 3 جهت که پیش رو دارید مي‌توانید وارد شوید. سمت راست خیابان بازار است که بازار انارک و اکثر فروشگاه‌ها و مغازه‌ها در همین خیابان واقع شده و روبه‌رو هم به جایگاه تولد انارک مي‌رسید. به همان اناری در سینه کوه و به همان چشمه، اینجا محله سراب است همان جایی که اولین ساختمان‌ها و خانه‌ها در آن بنا شد.

کوه پا برجاست قلعه نیز به مرمت اهالی شهر استوار است. البته درختی وجود ندارد از پایین که نگاه کنی، بافت قدیمی انارک روبه‌روی شما و در پناه کوه به شما سلام مي‌کند. نمي‌دانم چرا هرگاه به این قسمت از شهر مي‌نگرم، کسی صدایم مي‌کند؛ صدایی از سالیان دور، صدایی از دل انارک، صدایی که مي‌گوید کاش دوستم داشته باشی و من شک ندارم که این صدا را، این خاک را دوست دارم. از چشمه بگویم. اشتباه نکنید، از چشمه‌ای که جویبار آن از کوه سرازیر مي‌شود و در پایین در گردابی جمع مي‌گردد و فضایی طبیعی و دلنشین ایجاد مي‌کند چیزی نمي‌بینید. به لطف تمدن و پیشرفت، اینجا لوله‌کشی صورت گرفته و منبع ایجاد شده و شما چند شیر آب که مردم از آن برای مصرف روزانه آب بر مي‌دارند مي‌بینید. لابد ناامید شده و از خود مي‌پرسید اگر انارک این چشمه را ندارد، پس دیگر چه دارد؟ طرحی که شما در محله سراب مي‌بینید، متعلق به سالیان دور است و اتفاقی نیست که یکی، دو دهه اخیر رخ داده باشد. فکر مي‌کنید نزدیك‌ترین ساختمان و از ابتدائی ترین ساختمان‌های انارک در کنار این چشمه چیست؟ پاسخ مسجد کوچکی است به نام مسجد ذکریا. اما این مسجد با فضای محدود خود جوابگوی جمعیتی که هر روز فزونی مي‌گرفت نبود و به ناچار اهالی آن زمان دست به کار تسطیع زمین ناهموار و صخره‌ای شمال غرب چشمه شدند و از معماران و مهندسان صاحب نام یاری طلبیدند. کوره‌های آجرپزی را در گوشه و کنار آبادی به کار انداختند و ساختمان مسجد حاج محمدرضا را آغاز کردند. از قدیمي‌ترین ماخذی که درباره پیشینه انارک مي‌توان نام برد، محراب همین مسجد است که روی آن ابیاتی گچبری شده وجود داشت و تاریخ اتمام مسجد را به سال 1181 هجری قمری نشان مي‌داد. این گچبری زیبا و با ارزش را دست تغافل ابنای روزگار در اوایل 1360 شمسی به نابودی کشاند و دوستداران هنر و علاقه‌مندان به میراث ادب و فرهنگ گذشتگان را برای همیشه از لذت دیدار آن محروم کرد.

در کنار مسجد حاج محمد رضا و روبه‌روی نانوایی انارک، حمام عمومی وجود دارد که از دیگر آثار موجود در انارک است و چند سالی است دیگر مورد استفاده عموم قرار نمي‌گیرد. موزه میراث فرهنگی انارک نیز در همین مکان واقع شده و طی دو سه سال اخیر فعالیت خود را آغاز کرده است. 

میان مسجد حاج محمدرضا و حمام عمومی، پلکان وسیع و تقریبا مرتفعی وجود دارد که راه بالا رفتن از دامنه کوه و رسیدن به حسینیه انارک و بافت ساختمانی قدیم انارک را هموار مي‌سازد حسینیه انارک از دیگر بناهای تاریخی شهر مي‌باشد که دور تادور آن را رواق‌های زیبا احاطه کرده که نشیمنگاه‌های خاصی برای عزاداران به حساب مي‌آید و بالای تمام رواق‌ها و برخی رواق‌ها روی دیوارشان یک بشقاب آبی یا سفید رنگ متعلق به عهد قاجار قرار گرفته است. حسینیه تا چند سال پیش سقف نداشت و ایام محرم با چادر، همانند بسیاری از روستاهای دیگر پوشیده مي‌شد؛ اما به لطف یکی از اهالی خیر انارک هماکنون حسینیه دارای سقف و پوشش مناسبی شده است. علاوه بر مسجد حاج محمدرضا و حسینیه، انارک یک مسجد جامع نیز دارد که ظاهراً چندین سال بعد از احداث مسجد حاج محمدرضا به جهت آن که احساس مي‌شود کوچک است و متناسب با جمعیت شهر نیست در همان میدان اصلی شهر مسجد جامع بنا مي‌شود. زیارتگاه پیرمردان انارک نیز که از مرکز زیارتی و تفریحی است، با همکاری و سرمایه مردم شهر بازسازی و توسعه پیدا کرده و استراحتگاه مناسبی برای مسافران محسوب مي‌شود و از امکانات لازم مانند سرویس‌های بهداشتی، محل استراحت و... برخوردار است.

معماری انارک

همان طور که اشاره شد، اگر از پلکان مسجد حاج محمد رضا به سمت بالا برویم با بافت ساختمانی و معماری انارک بیشتر مواجه مي‌شویم. انارک از هر سمت چشم اندازی متفاوت دارد از کنار جاده، برج و با روی شهر دیده مي‌شود که بالای کوه برجی قرار گرفته که در واقع همان قلعه بازسازی شده است و دیوارها وحصار شهر از کوه سرازیر شده و پیرامون شهر چرخیده است. 

از سمت شمال، شهر انارک انگار ردیف بي‌پایانی از بادگیرهاست که همگی رو به شمال ایستاده‌اند تا هوایی خنک به خانه‌ها ببرند. خانه‌های بافت قدیمی انارک از نقشه‌ خاص و واحدی پیروی نمي‌کنند، بلکه بنا به مقتضیات مکانی و میزان زمین ساخته شده‌اند. در این خانه‌ها بادگیر عنصر اصلی خانه است. در خانه‌های بزرگ بادگیر روی صفه (ایوان بزرگ خانه) قرار دارد و در خانه‌های کوچک بادگیر روی یکی از اتاق‌ها قرار گرفته است. در بیشتر خانه‌ها از آجرکاری به عنوان پنجره و نرده استفاده شده و تمام اتاق‌ها دارای تاقچه هستند. بیشتر خانه‌های انارک (بخصوص خانه‌های اعیانی) به دست معماران اردکانی و یزدی ساخته شده‌اند و متاسفانه تخلیه شدن خانه‌های قدیمی و عدم حفظ و نگهداری و مرمت این خانه‌ها موجب تخریب بافت قدیم شهر و ویرانی آنها شده است. به طور کلی مي‌توان گفت دیوارهای بلند خشتی، سقف‌های گنبدی طاق و چشمه‌دار یا ضربی و بادگیرهای استوار بر فراز بام‌ها از ویژگي‌های معماری انارک است. شایان ذکر است یکی از اهالی شهر که مقیم اصفهان است چند سال پیش اقدام به احداث خانه‌ای با سبک معماری سنتی انارک کرد و هم اکنون شهروند دیگری چنین خانه‌ای را در دست ساخت دارد.

از دیگر جاذبه‌های تاریخی انارک کاروانسرای چهار ایوانی است که توسط حاج محمد ولی ساخته شده است. در ضلع شرقی کاروانسرا کتیبه‌ای بر سنگ مرمر با خط نستعلیق نوشته شده است که به تاریخ 1310 هجری قمری و به بانی آن اشاره مي‌کند. همین طور رباط مشجری با وسعتی معادل هزار مترمربع از آثار زیبای انارک است که بین راه قدیم چوپانان به انارک واقع شده و مصالح آن آجر و سنگ و در تاریخ 1301 هجری قمری به دست حاج مهدی انارکی ساخته شده است.

چشمه‌ای به نام بازیاب نیز در مسیر مهرجان به چوپانان اندکی دورتر از جاده اصلی، در دامنه کوهی بلند قرار گرفته است. آب این چشمه در میان منطقه خود از شگفتي‌هاست و لیکن گوارایی آن به معجزه مي‌ماند. بر دیوارهای کوه بازیاب نیز حفره‌های بسیار صعب‌العبور است که ظاهرا در قدیم انبار و محل نگهداری اشیاء و کالاهای خاص بود.

اما بشنوید از آبادي‌های انارک که تعداد آن از 40 مورد هم بیشتر است. این آبادي‌ها مکان‌هایی بسیار زیبا و بکر برای گردشگری هستند. به برخی از این اسامی دقت کنید: اسماعیلان، آشتیان، چاه شوره بالا و پایین، چاه گربه و مزرعه مرغاب، چوپانان، عشین،  سهل چو و دراز، قبله و... این اسامی هم در نوع خود جالب هستند که البته با توجه به نوع محصول و درختان آن آبادی با شرایط اقلیم یا صاحب آن نامگذاری شده‌اند.

اقتصاد انارک

انارک حدود 40 معدن دارد که از این تعداد، چند معدن در حال حاضر فعال هستند و بقیه به دلایلی تعطیل یا اصلا مورد بهره‌برداری قرار نگرفته‌اند. 

قابل اشاره است که ایران 13 معدن طلای شناسایی شده دارد که 2 یا 3 معدن مورد بهره‌برداری قرار گرفته و یکی از این 13 معدن به نام طلای خونی که هنوز مورد بهره‌برداری قرار نگرفته در جنوب شرقی و 53 کیلومتری شهر انارک واقع شده است.

اقتصاد شهر انارک به معدن وابسته است و باید گفت خاک این منطقه طلاست. معادن سرب نخلک (فعال است )، مس مسکنی، سرب سیاه کوه و مس طالمسی از معادن برجسته انارک هستند و سرب نخلک از معروف‌ترین معادن سرب ایران محسوب مي‌شود. البته معادن مختلف سنگ ساختمانی نیز در جاي‌جای بخش انارک در حال فعالیت هستند که با تاسیس شرکت فراز معادن انارک بهره‌برداری از این معادن رونق بیشتری یافته است. جالب است بدانیم طبق تحقیقات باستان‌شناسی صورت گرفته در ایران دوره هخامنشی سه معدن فعال شناسایی شده است: معدن آهن نی ریز، معدن طلای قلعه‌زری بیرجند و نقره و سرب نخلک انارک.

از دیگر معادن انارک که البته بیشتر آنها غیر فعالند، معدن آهن خالوحیدر، آهن بته علم، معدن منگنز، نیکل چاه شوره، سرب و زغال سنگ سیاه کوه، کرومیت دم عبدوله، فیروزه و آهن چفت چغو، گوگرد معلا، آنتیموان و طلای پتیار و... هستند و اینجاست که انارک را باید نمایشگاهی از کاني‌ها و فلزات نامید و افسوس خورد که چرا با این همه داشته، انارک هنوز هم یک انار کوچک است، هنوز هم مهاجرت ادامه دارد و هنوز هم بیکاری در این شهر درد است.

از دیگر منابع اقتصادی انارک، کشاورزی و دامداری است که با اجرای 14 طرح کشاورزی در منطقه چوپانان و برخورداری از آب 3 قنات روستای چوپانان، حجت آباد و آشتیان، مردم این روستاها به کشاورزی مشغول شده‌اند. به نحوی مي‌توان گفت دهستان چوپانان قطب کشاورزی شهرستان نائین است با محصولاتی چون جو، گندم، پسته، صیفی جات، زرد آلو و بادام. دامداری نیز حرفه‌ای است که در آمد خوبی برای بسیاری از انارکي‌ها به سبب شرایط اقلیمی مناسب منطقه و داشتن چراگاهی برای پرورش گوسفندان به ارمغان آورده است.

مردم انارک لهجه محلی نیز دارند که بسیار شیرین و طناز است که این لهجه با کلی تفاوت و غلظت در میان کلمات، مشابه با لهجه مردم نائین و اردستان است و این تفاوت در حدی است که بسادگی مي‌توان تشخیص داد شخص اهل کدام شهر است. این لهجه در بیان وگفتار بي‌شباهت به لهجه زرتشتي‌ها نیست.

همه آنچه گفته شد، ناگفته‌هایی است کوتاه از زمینی کوچک اما قلبی بزرگ به نام انارک که در صورت سرمایه‌گذاری بیشتر و ارائه تسهیلات این شهر بدون وابستگی مي‌تواند یک قدرت اقتصادی و یک منطقه گردشگری در کشور محسوب شود.

اینجا ایران است، اینجا کویر است و خاک از طلاست، اینجا انارک است.

نارُسّينه قديم يا انارک فعلى، آبادى اسم و رسم دارى بوده كه حالا در دل بيابانى عبوس، ميان چند كوه منفرد، يكه و تنها افتاده. فاصله اش تا اصفهان 215 كيلومتر است. در جنوبش پس از عبور از اِسمعيلان و دق حوض بانو و كوير سياه كوه به اردكان مى رسيم.
ديوار هاى بلند خشتى، ‌سقف هاى گنبدى طاق و چشمه دار، يا ضربى، بادگيرهاى استوار بر فراز بام ها از ويژگى هاى معمارى انارک است. داخل اتاق ها، كَنده چوها كه به گويش اناركى همان پَستو يا دولاب ها هستند، با سقف هاى كوتاه تر از خود اتاق خودنمايى مى كنند. طاقچه و رف كه محل قرار دادن چراغ هاى نفتى و بادى در قديم بوده و چَپله ها در بالاى كَنده چو براى قرار دادن اشياى قيمتى خانه از مشخصات ديگر خانه هاى انارک است.
تحقيقات باستان شناسى حكايت از اكتشاف معادن و بقاياى كوره هاى ذوب فلزات در اين منطقه دارد. ابزارهاى آهنى، چوبى، توبره هاى چرمى، حجم زياد سرباره ها , آزمايشات كربن روى قطعات به كار رفته در قلعه ها و كارگاه هاى كهن ذوب فلزات قدمت آن ها را تا ۲۰۰۰ سال بر آورد كرده است.
اين تحقيقات همچنين نشان مى دهد كه در ايران دورۀ هخامنشى سه معدن فعال شناسايى شده. معدن آهن نى ريز، معدن طلاى قلعه زرى بيرجند، معدن نقره و سرب نخلک.
از اين اطلاعات تاريخى كه بگذريم از حدود بيش از صد سال پيش دوباره بهره بردارى از معادن اين منطقه به صورت قرار داد و پرداخت اجاره به دولت آغاز شد كه در اوج رونق آنها - در دورۀ پهلوى اول – با حضور كارشناسان و مهندسان آلمانى از ۴۶ معدن، بهره بردارى مى شده است.
از همان دوره مردان و حتى زنان بسيارى در معادن اين منطقه كار مى كرده اند. پيرانى كه حالا پاتوقشان ميدان قافله گاه و معابر تنگ و باريک خاكى انارکج است و با حقوق ناچيز بازنشستگى معدن روزگار دشوارى را مى گذرانند و على رغم اصرار فرزندانشان تحمل هياهوى شهر را ندارند. تنها دلخوشى اينان باز گفتن خاطرات خوش روزگار پر رونق گذشته است.

كشاورزى در اين منطقه به صورت باغ دارى رواج داشته است. آبى كه به زحمت بسيار از راه قنات ها به سطح مى آمده به مصرف باغ هاى ميوه مى رسيده كه امروز به دليل خشكسالى و تخريب قنات ها، در اثر بى توجهى، چيزى از آن باغ ها بر جا نمانده است.
مزارع مشجرى، معلا، پيوك، بيدچاه، اِسمعيلان، چاه گربه، اَشين و سِبَرز، امروز متروک و غم زده چشم انتظار مرگ درختان انگشت شمار خود هستند.

با از رونق افتادن معادن و خشكسالى عملاً راهى جز مهاجرت براى نسل جوان انارک باقى نمانده است.
آمارهاى بجا مانده از انارک كه به همت اناركى هاى سختكوش و پژوهشگر حفظ شده خبر از وجود ۱۲۰۰۰  شتر در حدود صد سال پيش مى داده كه امروز حتى يک شتر در سراسر انارک وجود ندارد. سليمان ساربان پيرى كه با او به گفتگو نشسته ايم از آن روزگار مى گويد.
گويش محلى مردم انارك وجه تشابهى با گويش مردمان ميمه، اردستان، گز و نايين دارد.
تنها چيزى كه غم تنيده در اين ديار را مى شويد و از دل مى زدايد صفاى مردم پاک سرشتى است كه بى ريا با تو حرف مى زنند و با گرمى به اندرونى خانه شان راهت مى دهند. مردمى كه با عشق به خاک ديارشان ويرانى انارک را باور ندارند؛ مثل اين شعر از محمد على ابراهيمى شاعر انارکى:
تو نارُسينه اى خِرابَه نَهى
نوگيمونُت گوگَرد و خاك رَهى
اما نارُسينَه ويشتَنِهى
گو پُر از گود و گُوُرو چاه و چَهى
گو آدِم هَر يا پا اِ نه اِوينه
اى نارُسينه اى نارُ سينه.
 با اين كه هر جا پا مى گذارم
پر از گودال و چاله است
و تو ديگر آن انارک پيشين نيستى،
گمان نكن كه گرد و غبار بى ارزش راهى،
تو خرابه نيستى، اى انارک اى انارک.
(منبع: www.jadidonline.com/story/25012008/frnk/anarak / مهراوه سروشيان)

انارک نیوز - خلخالی، صادق (۱۳۵۹) خاطرات در تبعید یا نقش استعمار در کشورهای جهان سوم، تهران: انتشارات راه امام، جلد اول
توجه: فرازهائی از نوشته های محمد‌صادق صادقی گیوی، معروف به صادق خلخالی که در سال ۵۲ ده ماه به انارک تبعید شد. کمتر از یک دهه بعد در رأس دادگاه‌های کشور نشست و حکم به اعدام و حبس و مجازاتِ حاکمانِ قدر قدرتِ آن روز‌ها داد.

«انارک عبارت است از یک ده بزرگ که تازه کوچه‌های آن را آسفالت کرده‌اند و در وسط آبادی کارخانه برق قرار دارد و میدان بزرگی که خالی از درخت و گل و گیاه است،... در زمستان برای صرفه‌جویی در سوخت، حمامِ مردانه تعطیل است و حمام زنانه قبل از ظهر برای زنان و بعد از ظهر، برای مردان است. مسجد انارک یکی در نزدیکی حمام است و دیگری در پشت و شرق... هوای انارک در تابستان معتدل و متمایل به گرم است و در زمستان سرمای آن ناراحت‌کننده نیست... سبزی خوردن در انارک وجود ندارد مگر دو سه نوع سبزی که به علت اینکه لطیف نیست، مصرفِ خوردن ندارد.... آب آشامیدنی انارک منحصر به یک چشمه است. همیشه اطراف چشمه آب شلوغ است، مخصوصا زن‌ها برای بیرون بردن آب نوبت می‌گیرند... قریب بیست باب مغازه در اطراف چشمه آب و محوطه مسجد و در وسط آبادی قرار دارد و در میدان هم چند مغازه خواربار فروشی و قهوه‌خانه و بانک ملی و بنزین و نفت‌فروشی دیده می‌شود... انارک، پست و تلگراف و تلفن دارد. تلفن آن نسبتاً گران است، به‌طوری‌که برای هر سه دقیقه، ۹۲ ریال دریافت می‌کنند. مردم انارک از نظر جسمی خیلی فرز و باریک و زرنگ هستند و این به‌خاطر پرکاری آنهاست... موفق شدم در وسط آبادی خانه‌ای به مبلغ هر ماه ۵۰ تومان اجاره کنم که هم به آب و هم به نانوایی و قصابی و مسجد نزدیک است...»
«اهالی انارک چه آنهایی که کار می‌کنند و شب جمعه به محل برمی‌گردند و چه آنهایی که در خود محل هستند، از کاسب گرفته تا اداری، از زن و مرد و کوچک و بزرگ، همه نسبت به این بنده کم‌ترین کاملاً روی خوش نشان داده و با کمال میل به من نزدیک شده و سلام و احوال‌پرسی و تعارف می‌کنند... وقتی برای آوردن آب سرِ چشمه می‌روم، زن‌ها نوعاً نوبت خود را به من می‌دهند و بعضی از مواقع سطل مرا پُر می‌کنند و تا دمِ در خانه می‌آورند. تخم‌مرغِ و ماست که در محل به ‌ندرت گیر می‌آید، در بعضی مواقع برای من به عنوان تحفه می‌آورند و این بنده را شرمنده احساسات خود می‌نمایند. حقا که غریب‌ نوازی می‌کنند، با خلوص نیت برای من نان خریده و کاغذ را پست می‌کنند و اگر کسی سراغ مرا گرفته باشد، فورا تا دم در هدایتش می‌کنند.»
«مسجد انارک در ماه رمضان خیلی بی‌رونق است. قریب ده نفر پیرمردِ بازنشسته معدن یا دکان‌دارِ محل در نماز جماعت حاضر می‌شوند و [همین وضعیت] بی‌کم و زیاد تا آخر ماه ادامه دارد. طبقه جوان یا از پنجاه به پایین به کلی با مسجد مراوده ندارند ... اما شب بیست و یکم و روزش تمام طبقات از زن و مرد و بزرگ و کوچک و عالی و دانی و اداری و غیراداری شب را در مسجد و روز را در حسینیه جمع بودند... آن روز دیدم که روحیه دینی مردم خوب است لیکن کسی که بتواند از آن بهره‌برداری کند و آن را پرورش دهد نیست... در گذشته هم مُلای به‌دردبخوری نداشته‌اند که مردم را به طرف دین و دیانت سوق بدهد...»


گفت‌و‌گوي با سيدهادي خسروشاهي (تبعيد را خودمان لغو كرديم)
توجه: گفتگو طولانی است و فقط گزیده های مربوط به انارک ایشان آمده است.
خبرگزاري فارس: خسروشاهي گفت: هدف رژيم از تبعيدها، سركوب نهضت روحانيون و ترساندن مردم و جلوگيري از گسترش دامنه اعتراضات مردمي در بلاد بود كه اتفاقا همين اقدام،‌ خود به يك عامل اساسي در گسترش مبارزات در سراسر ايران منجرگرديد.
* درآمد: * خسروشاهي: بي‌نياز از تذكار است كه روحانيون تبعيدي از حوزه علميه قم در واقع سفيران انقلاب به دورافتاده‌ترين نقاط كشور بودند كه ناخواسته از سوي رژيم بدان نقاط گسيل مي‌شدند. بي‌ترديد بازخوانش تاريخچه و خاطرات مرتبط با اين رويداد كه به‌طور مشخص در دو نوبت يعني سال 1352 و نيز سال 1356 و در پي رويداد 19 دي به وقوع پيوست از عرصه‌هائي است كه تاكنون از منظر تاريخ‌پژوهان انقلاب به دور مانده است. در گفت و شنودي كه در پي مي‌آيد حجت‌الاسلام و المسلمين سيد هادي خسروشاهي، چند و چون تبعيد خويش در سال 1356 به انارك يزد و سپس مصاحبت با مرحوم آيت‌الله پسنديده و نيز آيت‌الله مكارم شيرازي و تني چند از چهره‌هاي تبعيدي بدان سامان را به شرح نشسته است.
*سؤال: شرح ماجرا و محل تبعيد را بفرمائيد.
*خسروشاهي: …… با ديدن حكم در شهرباني قم، فهميدم كه در "انارك" تنها نخواهم بود و بلافاصله شبانه، مرا همراه دو مأمور مسلح به "انارك" فرستادند!... محل زندگي ما در انارك مانند ديگر تبعيديان منزلي بود كه آيت‌الله پسنديده را در آن اسكان داده بودند. بعد هم آيت‌الله پسنديده به من كه تنها بودم، اجازه ندادند كه براي خود منزل مستقلي پيدا كنم و بروم اما ديگر آقايان، از جمله آقاي كلانتر و آقاي ضيغمي در منازل ديگري اسكان يافتند. در مدت دو ماه و اندي كه آيت‌الله پسنديده در آنجا بودند و بعد به علت كسالت به اطراف اصفهان منتقل شدند، من ميهمان ايشان بودم و در اوقات فراغت، تقريباً به اندازه يك قرن خاطره و تاريخ از ايشان ‌شنيدم! و ايشان با حافظه‌اي نيرومند، جزئيات امور و اسامي اشخاص و گاهي حتي اسامي فرزندان كوچك افراد را نيز ذكر مي‌كردند. من بيشتر از همه، علاقه‌مند به شناخت تاريخ خاندان خود ايشان بودم كه خاندان حضرت امام هم هست. ايشان در اين زمينه هم خاطرات زيادي داشتند كه نقل مي‌كردند و بي‌شك جز ايشان، كس ديگري آگاهي از اين امور نداشت.
*سؤال: بي‌مناسبت نخواهد بود كه نخست درباره "انارك" توضيحي بدهيد. چگونه جائي بود و چه امكاناتي براي تبعيد شدگان داشت و سابقه تاريخي آن چه بود؟
*خسروشاهي: انارك و يا به تعبير ديگر "نارسينه"، روستائي است در نزديكي‌هاي نائين و در دامنه جنوب شرقي بلندترين كوه آن منطقه يعني دره انجير كه با حدود 40×24 متر ارتفاع قرار گرفته است. انارك به معناي انار كوچك و نارسينه به معني اناري در سينه كوه است. "محمد پهلوان" در دوران شاه‌ عباس اول، اين روستا را با ديوارهاي بلند و دو دروازه مستحكم بنيان نهاد و آثار برجاي مانده از چند برج در اطراف آن نشان مي‌دهد كه براي حفاظت در مقابل حمله دزدان و دشمنان ساخته شد‌ه‌اند. نايب حسين كاشي، ياغي معروف، يك بار به انارك حمله كرده و پس از قتل و ويراني، اموال مردم را به غارت برد ولي بعد از شكست در حمله به "طبس"، دوباره از راه خور و بيابانك و جندق، به سوي انارك برگشت اما اين بار مردم به مقابله برخاستند و از برج و بارو و بلندي‌هاي انارك به نيروهاي نايب حسين حمله كردند. اين جنگ سه روز ادامه يافت و چون تعدادي از نيروهاي وي كشته شدند و او موفق به فتح مجدد قلعه انارك نشد به طرف اردستان و زواره حركت كرد. در سندي كه به دست آمده و مربوط به محرم سال 1276 ه‍.ق و اوائل سلطنت ناصرالدين شاه قاجار است، ميرزا تقي‌خان اميركبير از ريش‌سفيدان انارك خواسته است كه در ساختن قلعه و برج و حصار دقت بيشتري كنند تا از شبيخون راهزنان در امان باشند. در گذشته‌هاي دور، انارك مسجد كوچكي داشت به نام مسجد ذكريا، معروف به مسجد "شيخي‌ها". با توجه به ازدياد جمعيت، مردم يك زمين صخره‌اي و ناهموار را در شمال غرب چشمه انارك، خاك‌برداري كردند و مسجد حاج محمدرضا را بنا نهادند. تاريخ بناي مسجد در گچ‌بري محراب، سال 1181 ه‍.ق ثبت شده بود. اين گچ‌بري زيبا، متأسفانه پس از پيروزي انقلاب و گويا براي بازسازي! تخريب شد، درحالي كه با حفظ آن هم به عنوان يك ميراث فرهنگي- مذهبي- تاريخي در انارك، مي‌شد به بازسازي مسجد پرداخت. همان طور كه متأسفانه در تبريز هم كتابخانه ملي معروف را كه داراي آثار و مخطوطات نفيسي بود و در چند طبقه در كنار مسجد ارك ساخته شده بود، براي بازسازي كامل مسجد، تخريب كردند و كتاب‌ها و حتي مخطوطات نفيس و نادر آن را در گوني‌ ريختند تا كتابخانه جديدي ساخته شود كه گويا تا كنون ساخته نشده است! رسيدن به حسينيه انارك، نيازمند بالا رفتن از ده‌ها پله بود! اين حسينيه هم از بناهاي تاريخي انارك به شمار مي رود. در اطراف حسينيه، رواق‌هاي زيبائي قرار دارند كه در بالاي آنها بشقاب‌هاي آبي‌ رنگ قديمي دوران قاجار براي تزيين قرار گرفته بود. در دوران تبعيد اينجانب، اين حسينيه سقف نداشت و اخيراً گويا بانيان خيّر آنجا براي آن سقفي ساخته‌اند تا عزاداران حسيني از تابش خورشيد و ريزش طوفان خاك و شن در امان باشند. انارك مانند بقيه شهرها و روستاهاي يزد و نائين، بافتي قديمي دارد و داراي بادگيرهاي ريز و درشتي است كه به تناسب بزرگي و وسعت يا كوچكي منازل، ساخته شده‌اند. يك كاروانسراي چهار ايواني هم از بناهاي قديمي انارك است كه طبق شهادت كتيبه مرمرين نصب شده بر ديوار آن در سال 1310 ه‍.ق توسط حاج محمدولي نامي ساخته شده است. جمعيت انارك افزون بر چند هزار نفرند و اغلب مردان آن در ايام هفته در "نخلك" - معادن فلزات- كار مي‌كنند و روستا تقريباً به غير از پنجشنبه و جمعه، خالي از مردان كاري مي‌شود. انارك ده‌ها معدن غيرفعال هم دارد كه با تصويب بهره‌برداري از آنها علاوه بر اشتغال‌زائي، مي‌توان از مس، سرب، سنگ ساختماني، آهن، زغال سنگ، گوگرد و حتي طلاي آنها استفاده كرد. انارك در گذشته‌هائي نه چندان دور يكي از عمده‌ترين مراكز استخراج و صدور فلزاتي چون: سرب، مس، نقره و طلا بود و به علت روابط تجاري با آبادي‌هاي ديگر و يا حتي صدور كالاهاي معدني، مردماني متمول داشت ولي متأسفانه بعدها تبديل به يكي از فقيرترين روستاهاي منطقه شد. انارك چشمه‌اي دارد كه تنها منبع آب آشاميدني و مصرفي مردم است. اناركي‌ها زبان ويژه‌اي دارند كه با ريشه زبان دليجاني و نائيني و اردستاني مخلوط است و يا با آنها اشتراك دارد اما لهجه مردمان آن بيشتر به لهجه زرتشتي‌ها و محلاتي‌ها شباهت دارد. مرد و زن اناركي، به‌رغم مشكلات گوناگون كويري، سختكوش و فعال هستند و جوانان آن اعم از دختر و پسر، به‌شدت به تحصيل علاقه دارند و پس از پايان مقدمات، براي ادامه تحصيل به اصفهان و نائين و تهران مي‌روند و شخصيت‌ها و عناصر دانشمند بسياري را تحويل جامعه داده‌اند. انارك چون منطقه‌اي كويري با كوه‌هاي صخره‌اي و بدون آب و درخت است، حشرات گزنده و موذي مانند: مار، عقرب و رتيل در آنجا فراوان است و در هر گوشه و كناري به چشم مي‌خورند. البته اهالي انارك گويا عادت كرده و يا با آنها انس گرفته‌اند و اصلاً از آنها نمي‌ترسند! و اينجانب در اوايل ورود، شب‌ها درب اتاق خود را مي‌بستم تا از حضور رتيل‌ها كه شب‌ها با ديدن نور چراغ به خانه‌ها سرازير مي‌شدند، در امان باشم! اما وقتي كه اين نوع پيش‌گيري‌ها، فايده نبخشيد، درها را باز گذاشتم و شب‌ها در اتاق و حياط روستائي خود، نظارگر اين جانوران بوديم‌ كه ظاهراً كاري هم با ما نداشتند! يكي از بزرگان معاصر در قم كه به ديدار آيت‌الله پسنديده و آيت‌الله مكارم شيرازي آمده بود، بعد از ظهر خواستند در اتاق من استراحتي كنند. من پتوئي را بلند كردم تا ايشان به جاي تشك از آن استفاده كنند كه سه عقرب ريز و درشت از زير آن به حركت درآمدند! و استاد بزرگوار، نشستن را بر خوابيدن ترجيح دادند! و شبانه هم به قم بازگشتند!
*سؤال: پس از دستگيري و اعزام جنابعالي به روستاي انارك، در آنجا شما را به شهرباني تحويل دادند يا به ساواك منطقه؟
*خسروشاهي: آن وقت‌ها در انارك شهرباني و يا ساواك وجود نداشت. همه تبعيدي‌ها را به "ژاندارمري" منطقه تحويل مي‌دادند و همه روز هم مي‌بايست افراد به محل ژاندارمري مي‌رفتند و حضور خود را در تبعيدگاه اعلام و دفتر مربوطه را امضا مي‌كردند ولي ما نمي‌رفتيم. شايد هم به احترام آيت‌الله پسنديده‌ كه پيرمرد 85 ساله‌اي بود، دفتر را به منزل مي‌آوردند و ما آن را در منزل امضا مي‌كرديم.
*سؤال: در اين محل پرت و برهوت و كويري، آيا كسي حق داشت به ديدار و ملاقات تبعيدي‌ها بيايد؟ و اگر آزاد بود، چه كساني به ملاقات آمدند؟
*خسروشاهي: برخلاف شايعه ممنوعيت ملاقات‌، در عمل مانعي ايجاد نمي‌شد و هر كسي كه به ديدار ما مي‌آمد، مي‌توانست با همه تبعيدي‌ها ملاقات كند؛ البته بيشتر اوقات، دوستان در محل اقامت آيت‌الله پسنديده جمع مي‌شدند و ميهمانان، همه را در آنجا ملاقات مي‌كردند. افراد سرشناس و معروفي از علما و بازاريان و شخصيت‌هاي برجسته ديگري به ملاقات آمدند كه از آن جمله مي‌توانم به: آيت‌الله صدوقي، آيت‌الله خاتمي، آيت‌الله كفعمي (از زاهدان)، آيت‌الله طاهري گرگاني، آيت‌الله سبحاني، آيت‌الله مسعودي،‌ آيت‌الله محفوظي و ديگر اصحاب بيت امام و شخصيت‌هايي چون مرحوم مهندس مهدي بازرگان و مرحوم دكتر يدالله سحابي اشاره كنم. علاوه بر اين شخصيت‌ها، بازاريان يا مردم عادي خمين، قم، اصفهان، يزد، نائين و جاهاي ديگر هم به ملاقات آيت‌الله پسنديده مي‌آمدند و طبيعتاً با ديگر تبعيدي‌ها هم ديدار داشتند. مرحوم مهندس بازگان مبلغ پنجاه هزار تومان هم پول آورده بود كه بين آقايان تبعيدي تقسيم شود! من به ايشان گفتم كه وضع مادي ماها بد نيست! اجازه بدهيد آن را بين فقراي شهر تقسيم كنم. گفت: "خوب است ولي به نام ما نباشد و به عنوان هديه آقايان تبعيدي بين آنها تقسيم كنيد." كه چنين شد. نكته جالبي هم كه الان به خاطرم آمد، سفر حجت‌الاسلام والمسلمين آقاي مجيد انصاري بود كه در آن زمان طلبه نوجواني بود و براي تعليم و آموزش قرآن به نوجوانان انارك در آن حال و هواي مهلك به اين روستا آمد و مدتي در آنجا ماند و به تعليم قرآن و آموزش كودكان پرداخت. با توجه به اينكه در انارك پست و مقامي نبود و درآمد و بازده مادي هم مطلقاً وجود نداشت، آمدن آقاي انصاري به اين منطقه نشان‌دهنده خلوص نيت و اخلاص در عمل بود كه در آن دوران در بين اغلب دوستان به‌وفور يافت مي‌شد.
*سؤال: در آن زمان چند نفر از آقايان به انارك تبعيد شده بودند؟
*خسروشاهي: تبعيدشدگان از قم، آيت‌الله پسنديده، آقا سيداحمد كلانتر، شيخ عباس ضيغمي و اينجانب بوديم... پس از مدتي آيت‌الله مكارم شيرازي را هم از مهاباد و آقاي سيد احمد خراساني را هم از بيجار به آنجا منتقل كردند... قبل از ما هم مدتي آقاي شيخ صادق خلخالي به آن منطقه تبعيد شده بود.
*سؤال: آقايان تبعيدي‌ها در آن محل دورافتاده به چه كاري مشغول بودند به ‌ويژه كه مردان انارك غالباً در روستا نبودند و در معادن كار مي‌كردند.
*خسروشاهي: خب هر كسي به تناسب كار قبلي خود به نحوي مشغول بود. آيت‌الله پسنديده گاهي مطالعه مي‌كرد و يا مشغول ديدار با كساني بود كه به ملاقات ايشان مي‌آمدند و يا وجوهاتي را مي‌آوردند... البته ايشان هر روز صبح، پس از نماز و خواندن زيارت عاشورا، براي تعقيبات و اذكار آن: "لعن و سلام"، يك ساعتي به پياده‌روي مي‌پرداختند و همزمان اذكار مربوطه را هم مي‌خواندند. آيت‌الله ناصر مكارم شيرازي كه ما طبق معمول مزاحمشان مي‌شديم، مشغول تكميل تأليفات خودشان در تفسير قرآن مجيد و مباحث فقهي‌ـ اصولي بودند... اينجانب هم مشغول تكميل ترجمه 5 جلدي كتاب "امام علي: صداي عدالت انساني" تأليف جرج جرداق بودم و در واقع فراغتي نداشتيم و احساس غربت هم نمي‌كرديم و همان كاري را كه در قم انجام مي‌داديم به آن مشغول بوديم... دوستان محترم واعظ هم شب‌هاي جمعه و يا در مراسم ديگر در مساجد انارك سخنراني مي‌كردند و يا به ديد و بازديد مشغول بودند... .
*سؤال: ملاقات‌ها فقط در همان حدي بود كه اشاره كرديد؟ يعني چند نفر از علما و عده اي از مؤمنين براي ملاقات مي‌آمدند؟
*خسروشاهي: نخير! ملاقات‌كنندگان زياد بودند، ولي به‌طور طبيعي حفظ نام همه آن بزرگواران مقدور نبود و من هم اسامي آنها را يادداشت نكردم تا اگر مامورين روزي براي بازرسي آمدند، اسامي افراد كشف نشود، ولي تعداد زياد بود و حتي سازمان ضد اطلاعات در گزارشي به رئيس ساواك، تعداد ملاقات‌كننده‌ها را خيلي زيادتر از واقع اعلام مي‌كند كه متن آن در پرونده آيت‌الله پسنديده چنين آمده است: به: تيمسار رياست ساواك از: ژ- ك- ش (سازمان ضد اطلاعات) تاريخ:12/6/37[57] شماره:443/40/201/4 موضوع: اقدامات ضد امنيتي و تحريك مردم به وسيله برادر خميني در انارك حدود سه ماه است كه برادر بزرگ خميني به انارك نائين تبعيد شده و در اين مدت دست به اقدامات ضد امنيتي وسيعي زده به ‌طوري كه همه هفته حدود صد دستگاه اتومبيل از يزد و توابع آن و حتي خوربيابانك براي ديدن نامبرده و كسب دستورات ضد امنيتي به انارك مي‌روند. در پرونده 49976 بايگاني شود. مجتبوي 1/7/57 ملاحظات حفاظتي: خبر مزبور وسيله ضد اطلاعات وابسته به ناحيه ژاندارمري اصفهان به ساواك استان اصفهان منعكس شده است". *خسروشاهي: البته هر هفته حدود صد دستگاه به ديدار آيت‌الله پسنديده و ديگران نمي‌آمدند... ولي تعداشان كم هم نبود.
*سؤال: ماجراي آزادي شما و ديگر آقايان چگونه بود؟
*خسروشاهي: اشاره كردم كه پس از چند ماه تبعيد، آيت‌الله پسنديده را به داران و خمين منتقل كردند چون آب و هواي گرم و محيط كويري و طوفان شن و گرد و خاك بي‌حساب، ايشان را به بيماري مبتلا كرده بود. ما هم ديديم كه به‌رغم اعتراض به مقامات قضائي، كسي پاسخ‌گوي ما نيست و پس از وصول پاسخ آقايان مراجع كه در واقع غيرقانوني بودن تبعيد را رسماً اعلام نموده و تسليم با اختيار را هم مشروع ندانسته‌اند،‌ تصميم به مراجعت گرفتيم لذا همان طور كه آيت‌الله ناصر مكارم شيرازي در خاطرات خود نوشته‌اند، نخست ايشان بدون موافقت دستگاه و به عنوان مراجعه به وكيل به قم برگشتند و به دنبال ايشان ما هم بدون كسب اجازه! از مقامات دولتي، راهي قم شديم و خود را آزاد كرديم اما روزنامه‌ها نوشتند كه "7 نفر از روحانيون آزاد شدند"!!
*سؤال:اگر خاطره‌اي در مورد تبعيد حضرت آيت‌الله مكارم شيرازي از مراجع عظام فعلي در قم داريد، نقل آن مكمل اين گفت‌وگو خواهد بود.
*خسروشاهي: حضرت آيت‌‌الله ناصر مكارم شيرازي كه استاد ما و يكي از علماي تبعيدي به انارك بودند، خود درباره چگونگي آغاز تبعيد و تغيير مكان‌ها كه سرانجام به انارك منتهي شده بود، مطالبي را تحت عنوان: "7 ماه در تبعيد" نوشته‌اند كه در روزنامه كيهان مورخ پنجشنبه 4 آبان 1357 چاپ شده است و ما براي تكميل و مستندتر نمودن تاريخ تبعيدي‌ها، خلاصه‌اي از آن را در اينجا نقل مي‌كنيم: "... ....و به سراغ سومين تبعيدگاه يعني شهر كويري "انارك" از توابع نائين مي‌روم. يك روز رئيس اطلاعات شهرباني مهاباد به منزل آمد كه نامه‌اي از قم آمده و مثل اينكه مشكل پايان يافته و شما بايد به شهرباني بياييد؟!... اما در شهرباني گفتند شما بايد هم الان به سوي "انارك نائين" حركت كنيد و حتي حق بازگشت به منزل و روشن ساختن وضع همسر و فرزند را هم‌ـ كه نزد ما بودند‌ ـ نداريد. تا خواستم مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر را يادآور شوم، دو مأمور مسلح با دو قبضه مسلسل را در برابر خود ديدم. اين شهرك، همانگونه كه از نامش پيداست، تعداد كمي درخت انار دارد و ديگر از آب و آبادي هيچ. و كوير پهناور مركزي از چهار سو آن را احاطه كرده است. چند كوچه پهن آسفالتي دارد كه از ناچاري نام خيابان بر آن گذارده‌اند و همه آنها به بيابان برهوت خشك و سوزاني منتهي مي‌شود. ... دلخوشي ما در آن شهر علاوه بر محبت مردم و دوستان فراواني كه از اصفهان و يزد و نائين و كاشان و ساير نقاط به ديدن ما مي‌آمدند، اين بود كه آيت‌الله پسنديده، برادر ارجمند و محترم امام خميني و چند نفر ديگر از دوستان، در آنجا تبعيد بودند، آنها را قبلا به عنوان تبعيدي به آنجا آورده بودند و از مصاحبت ايشان لذت مي‌برديم. دو سه ماهي در آنجا گذشت كه يك روز خبر آوردند كه جاي شما عوض شده و بايد فردا به تبعيدگاه چهارم، "جيرفت" حركت كنيد، مأمورين و ماشين آماده‌اند. من با خاطره‌اي كه از زمستان آنجا در ذهن داشتم، مي‌دانستم منطقه‌اي است ميان كرمان و بندرعباس، گرم و سوزان و رفتن به آنجا، آن هم در وسط ماه مبارك رمضان و روزه گرفتن به هيچ‌وجه كار آساني نيست. به علاوه معني ندارد كه ما خاموش بنشينيم و مانند توپ فوتبال هر روز به سويي پرتاب شويم. فوراً راننده را خبر كردم و شبانه از انارك از بيراهه به قم آمدم. اتفاقاً مقارن همين اوضاع ايام دگرگون شد و انقلاب شتاب گرفت و به ثمر نشست و همه زندانيان سياسي و تبعيدي‌ها آزاد شدند و جباران و سردمداران فراركردند يا به زندان افتادند و يا اعدام شدند. سرانجام اين درس بزرگ را فهميدم كه زندان، عناصر انقلابي را پخته‌تر و آگاه‌تر و مقاوم‌تر مي‌كند و تبعيدي‌ها نداي انقلاب را به نقاط دور و نزديك مي‌رسانند!" اين خلاصه‌اي از خاطرات حضرت آيت‌الله مكارم شيرازي بود كه در اوائل انقلاب، درباره چگونگي تبعيد خودشان نوشته‌ بودند. 
*سؤال: پس از پيروزي انقلاب اسلامي آيا با آيت‌الله پسنديده ديداري داشتيد يا اشتغالات روزمره اين اجازه را به شما نداد؟ *خسروشاهي: من پس از انقلاب همچنان در قم و در بيت امام، خدمت ايشان مي‌رسيدم. يك بار هم مبلغي را به من دادند كه به انارك ببرم و بين فقرا توزيع كنم و من با ماشين خودم، همراه با يك نفر، به انارك رفتم و آن مبلغ را بين اشخاص و خانواده‌هاي فقيري كه از قبل مي‌شناختم، توزيع كردم. ....
*سؤال: آخرين ديدارتان با ايشان كي بود؟ *خسروشاهي: "اسفند 1370 در جمشيديه، خدمت ايشان رسيدم. نخست مرا نشناختند. فرزند ايشان، آقاي مهندس پسنديده به من گفت: "آقاجون كمي حافظه خود را از دست داده‌اند." و بعد مرا معرفي كرد. آيت‌الله پسنديده گفتند: پس چرا پس از انارك! ديگر ديدن من نيامديد؟" گفتم: "حاج‌آقا! در قم چندين بار خدمت شما رسيدم و حتي يك بار هم از طرف شما هدايائي را براي مردم انارك بردم." گفتند: "عجب! هيچ يادم نيست. موفق باشيد!" آقاي مهندس پسنديده مانند انارك سال 1357 چند عكس از ما گرفت و خداحافظي كردم و اين آخرين ديدار بود.
*منبع: يادآور انتهاي پيام/  شئوون عالمیة - جام جهانی 2010 / شماره : 8811201662/ 88/11/27 - 13:38

مقالات دیگر...