شعر قدیمی
عطار نیشابوری - سعدی - اوحدی مراغه ای - عبدالرزاق لاهیجی - عاشق اصفهانی - جلال عضد یزدی
طیری اصفهانی - طاهر ابخدانی - عمعق بخارائی - فیضی دكنی - قاسم الانوار تبریزی - مجمر اصفهانی - مهدی سهیلی
سنایی غزنوی - منوچهری دامغانی - شامی - ابوالحسن ورزی
عطار نیشابوری
گفتم دل وجان در سر كارت كردم / هر چیز كه داشتم نثارت كردم
گفتا: تو كه باشی كه كنی یا نكنی / آن من بودم كه بی قرارت كردم
سعدی
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران / كز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر كو شراب فرقت روزی چشیده باشد / داند كه سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگوئید احوال آب چشمم / تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما در دیده آب حسرت / گریان چو در قیامت، چشم گناه كاران
ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد / از بس كه دیر ماندی چون شام روزه داران
چندی كه بر شمردم از ماجرای عشقت / اندوه دل نگفتم، الا یك از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل / بیرون نمی توان كرد، الا به روزگاران
چندت كنم حكایت؟ شرح این قدر كفایت / باقی نمی توان گفت، الا به غمگساران
*******
ترک دنیا به مردم آموزند / خویشتن سیم وغله آموزند
عالم آن کس بود که بد نکند / نه بگوید به خلق و خود نکند
*******
حاکم ظالم به سنان قلم / دزدی بی تیر و کمان می کند
گلّه ی ما را گِله از گرگ نیست / این همه بیداد شبان می کند
*******
محتسب کون برهنه در بازار / قحبه را می زند که روی پوش!
*******
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی / صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
*******
به نزدیک من شبرو و راهزن / به از فاسق پارسا پیرهن
*******
اگر همین خور و خواب است حاصل عمرت / به هیچ کار نیاید حیات بی حاصل
*******
نه محقق بود نه دانشمند / چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر / که بر او هیزم است یا دفتر
*******
ریاست به دست کسانی خطاست / که از دستشان دستها بر خداست
*******
خواجه در بند نقش ایوان است / خانه از پای بند ویران است
*******
گر راست همی گویی و در بند بمانی / به زانکه دروغت دهد از بند رهایی
*******
بنیآدم اعضای یکپیکرند / که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی
اوحدی مراغه ای
زین بیش نباید خفت ای یار كه دزد آمد / رَخت خود ازین منزل بردار كه دزد آمد
دزد است و شب تیره، چشم همگان خیره / گفتیم مشو طَیرَه زنهار كه دزد آمد
این دزد عسس جامه در گرمی هنگامه / می دزدد و می گوید هشدار كه دزد آمد
دزدان جهان گشته در خرقه نهان گشته / تا نیك بنَشناسد عیار كه دزد آمد
در نگاهش، با همه پرهیز و شرم، / برق می زد آرزوئی دلنشین.
این طرفه كه دزد آمد در خرقه به مزد آمد / مزدی بده ار گفتم بیدار كه دزد آمد
ای اوحدی ار با تو نقدی است به خلقت بر / پس بر در خلوت زن مشمار كه دزد آمد
عبدالرزاق لاهیجی
بینم چو وفا، ز بی وفائی ترسم / در روز وصال، از جدائی ترسم
مردم همه از روز جدائی ترسند / جز من كه ز روز آشنائی ترسم
عاشق اصفهانی
سوزی در دل ز دلفروزی دارم / رحمی رحمی كه طرفه سوزی دارم
مردم گویند كس به روز تو مباد / می پندارند بی تو روزی دارم!
جلال عضد یزدی
عمرم همه در آرزوی كوی تو بگذشت / آشفتگی حال من از موی تو بگذشت
افسوس بر آن نیست كه بگذشت مرا عمر / افسوس بر آن ست كه بی روی تو گذشت
طیری اصفهانی
این باغ سر كوی نگاری بوده است / این شاخ گل آتشین عذاری بوده است
این سرو كه در كنار جو می بینی / یاری ست كه در كنار یاری بوده است
طاهر ابخدانی
مائیم كه هرگز دم بی غم نزدیم / خوردیم بسی خون دل و دم نزدیم
بی شعله ی آه، لب ز هم نگشودیم / بی قطره ی اشك، چشم بر هم نزدیم
عمعق بخارائی
هر دیده كه عاشق ست خوابش مدهید / هر دل كه در آتش ست آبش مدهید
دل از بر رمید از بهر خدای / گر آید و در زند جوابش مدهید
فیضی دكنی
ما عقل به صد جام لبالب ندهیم / یك پرتو دل به هفت كوكب ندهیم
با ما ز فروغ شب مهتاب مگو / ما یك دم صبح را به صد شب ندهیم
قاسم الانوار تبریزی
قضا شخصی است پنج انگشت دارد / چو خواهد از كسی كامی برآرد
دو بر چشمش نهد دو نیز بر گوش / یكی بر لب نهد گوید كه: خاموش
مجمر اصفهانی
این سرو سهی، قامت یاری بوده است / این سنبل تر، زلف نگاری بوده است
این سبزه كه بر طرف چمن می بینی / خطی است كه بر گرد عذاری بوده است
مهدی سهیلی
بود سوزی در آهنگم خدایا! / تو می دانی كه دلتنگم خدایا!
دگر تاب پریشانی ندارم / نه از آهن، نه از سنگم خدایا!
سنایی غزنوی
گر تو پنداری كه جز تو غمگسارم نیست، هست! / و چنان دانی كه جز تو خواستگارم نیست، هست.
یا به جز عشق تو از تو، یادگارم هست؟ نیست. / یا قدم در عشق تو، سخت استوارم نیست، هست.
یا به جز بیدادی تو كارزارم هست، نیست! / یا به بیداد تو با تو كارزارم نیست، هست.
یا سپید و روشن از تو، كار و بارم هست، نیست، / یا سیاه و تیره از تو، روزگارم نیست، هست.
یا به امید وصالت - شب - قرارم هست، نیست، / یا در اندوه فراقت، دل فكارم نیست، هست.
یا فراقت را به جز ناله، شعارم هست، نیست، / یا وصالت را شب و روز، انتظارم نیست، هست.
یا جز از تو دیگری اندر كنارم هست، نیست، / یا ز تو - تیمار و دردی، بی كنارم نیست، هست.
گر دگر هم چون سنائی صیدزارم هست، نیست. / یا اگر شیری ست او، آن گه شكارم، نیست هست.
منوچهری دامغانی
خیزید و خز آرید كه هنگام خزان ست / باد خنك از جانب خوارزم وزان ست
آن برگ رزان بین كه بر آن شاخ رزان ست / گویی به مثل پیرهن رنگرزان ست
دهقان به تعجب سر انگشت گزان ست / كاندر چمن و باغ، نه گل ماند و نه گلنار
شامی
من اگر اهل وفا یا بی وفا بودم گذشت / مدّتی مهمان این محنت سرا بودم گذشت
زاغ بودم در چمن یا بلبل افسرده حال / در گلستان جهان گل یا گیا بودم گذشت
ابوالحسن ورزی
آمد امّا در نگاهش آن نوازشها نبود / چشم خواب آلوده اش را مستی رؤیا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل شسته بود / عكس شیدایی در آن آیینه ی شیدا نبود
لب همان لب بود، امّا بوسه اش گرمی نداشت / دل همان دل بود امّا مست و بی پروا نبود
در دل بیدار خود جز بیم رسوایی نداشت / گر چه روزی همنشین، جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود / برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف / گوهر اشكی كه من می خواستم پیدا نبود
در لب لرزان من فریاد دل خاموش بود / آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ / آگه از درد دلم، زآن عشق جان فرسا نبود...
موش و گربه
عبید زاکانی
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
ای خردمند عاقل و دانا / قصهٔ موش و گربه برخوانا
قصهٔ موش و گربهٔ منظوم / گوش کن همچو دّر غلطانا
از قضای فلک یکی گربه / بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینهاش چو سپر / شیر دم و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن / شیر درنده شد هراسانا
سر هر سفره چون نهادی پای / شیر از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی / از برای شکار موشانا
در پس خم مینمود کمین / همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری / جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید / مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم / پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد / که شود روبرو بمیدانا
گربه این را شنید و دم نزدی / چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت / چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام / عفو کن بر من این گناهانا
مست بودم اگر گهی خوردم / گه فراوان خورند مستانا
گربه گفتا دروغ کمتر گوی / نخورم من فریب و مکرانا
می شنیدم هرآنچه می گفتی / آروادین قحبهٔ مسلمانا
گربه آن موش را بکشت و بخورد / سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید / ورد می خواند همچو ملانا
بار الها که توبه کردم من / ندرم موش را بدندانا
بهر این خون ناحق ای خلاق / من تصدق دهم دو من نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کردی / تا بحدی که گشت گریانا
موشکی بود در پس منبر / زود برد این خبر بموشانا
مژدگانی که گربه تائب شد / زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال / در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان / همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند / هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر / هر یکی تحفههای الوانا
آن یکی شیشهٔ شراب به کف / وان دگر برههای بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش / وان دگر یک طبق ز خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست / وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر / افشره آب لیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان / با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب / کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی / کردهایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بخواند / رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم / رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر / از برای رضای رحمانا
هرکه کار خدا کند بیقین / روزیش میشود فراوانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید / قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش می رفتند / تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان / چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت / هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال / یک به دندان چو شیر غرانا
آن دو موش دگر که جان بردند / زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشستهاید ای موشان / خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید / گربه با چنگها و دندانا
موشکان را از این مصیبت و غم / شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند / ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما / میرویم پای تخت سلطانا
تا بشه عرض حال خویش کنیم / از ستمهای خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت / دید از دور خیل موشانا
همه یکباره کردنش تعظیم / کای تو شاهنشهی بدورانا
گربه کرده است ظلم بر ماها / ای شهنشه اولم به قربانا
سالی یک دانه می گرفت از ما / حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد / چون شده تائب و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند / شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد / که شود داستان به دورانا
بعد یک هفته لشگری آراست / سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزهها و تیر و کمان / همه با سیفهای برانا
فوجهای پیاده از یکسو / تیغها در میانه جولانا
چون که جمع آوری لشگر شد / از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشگر بود / هوشمند و دلیر و فطانا
گفت باید یکی ز ما برود / نزد گربه به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی ز قدیم / شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد / که منم ایلچی ز شاهانا
خبر آوردهام برای شما / عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که موش گه خورده / من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد / لشگر معظمی ز گربانا
گربههای براق شیر شکار / از صفاهان و یزد و کرمانا
لشگر گربه چون مهیا شد / داد فرمان به سوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر / لشگر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه / رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی / هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند / که نیاید حساب آسانا
حملهٔ سخت کرد گربه چو شیر / بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد / گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله فتاد در موشان / که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبل شادیانه زدند / بهر فتح و ظفر فراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار / لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم / با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزند / این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشان را / غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو / کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین / که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یک طرف فراری شد / شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار / مخزن تاج و تخت و ایوانا
هست این قصهٔ عجیب و غریب / یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه / که شوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه برخواندن / مدعا فهم کن پسر جانا
روز مادر و روز زن
سلام دوستان،
فردا، پایان فروردین ماه، ولادت حضرت فاطمه (س) (هشتم قبل از هجرت) و روز زن - تولد حضرت امام خمینی (ره) (1320 ه.ق) بر همه زنان و مادران مبارک باد.
لطفاً مردان هدیه به همسرشان و مادرشان و مادر زنشان را فراموش ننمایند. آقا پسر، دختر خانم شما هم هدیه به مادر و مادر بزرگ هایتان را همراه با یک نقاشی زیبا و یک شاحه گل به آنی که شما را مثل دسته گل به جامعه تقدیم کرده بدهید. روزتان خوش.