خاطرات شما: دلتنگ

انارک نیوز - در خونه باز بود و بدون رنگ زدن وارد حیاط شدم، صدایش از داخل آشپزخونه به گوش می رسید. وقتی ناراحت و دلتنگ می شد ابیاتی از سعدی و حافظ را زیر لب زمزمه می کرد، این بار شعر حافظ را می خواند ولی پس و پیش
شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا
نه بهرام بود و نه گورش
با سر و صدا حضورم را به او فهماندم و سپس وارد آشپزخانه شدم و گفتم: مادر، انگار که دلت گرفته! درسته؟
آهی کشید و گفت: اون چهار تا شاخه هیزم را بریز توی تنور، هیزمش کم هس.
گفتم، چشم مادر، تو جون بخواه.
گفت: برو، برو، پشمی به کلاهت نیس. فقط زبونت هس که اگر نداشتی، گنجشکها چشمات را در می آوردن.
گفتم: مادر، تو را بخدا اینجوری نگو. همه چیز و همه کس من تویی، برای همین نوکریت را می کنم.
و از آشپزخونه بیرون آمدم و لب باغچه نشستم. صدایش به گوش می رسید.
اگر دردم یکی بودی چه بودی؟
اگر غم اندکی بودی چه بودی؟
به بالینم حبیبی یا طبیبی؟
از أین هر دو یکی بودی چه بودی؟

(حسرت، بهار ۹۷، یزد)