انارک نیوز - ریگ جن  زیبای خفته
چند روز پیش ضمن یک گردش فضایی در گوگل ناگهان متوجه شدم که ریگ جن از فضا درست مثل یک زیبای خفته است. از ابتدا تا انتهای آن، زیبایی که با یک حالت عشوه‌گرانه خفته است در حالی که یک روانداز تور برخود انداخته و موها و ریشه‌های روانداز از تخت آویزان است. به عکس‌ها با افکت‌های مختلف نگاه کنید و نقاط شماره‌گذاری شده را در عکس دوم به دقت ببینید:
1- سر زیبای خفته در قسمت پیشانی که در قسمت علم در جنوب غربی نخلک است.
2- نوک پای زیبای خفته که در ابتدای ریگزار نزدیک زرومند است.
3- باسن زیبای خفته، حدود الله‌آباد (مزرعه جواد) یا بالاتر و گرگرآباد و شاید کمی بالاتر.
4- زانوی زیبای خفته، حدود کوچه زرومند نزدیک همت‌آباد و نصرت‌آباد.
5- ناف زیبای خفته، پیرامون باتلاق‌های آبریزهای رودخانه نهو و کوه هزاردره.
6- گردن زیبای خفته، در همان حدود علم.
7- چوپانان که در پاشنه پای زیبای خفته است.
و این زیبای خفته که به یقین زیبای خفته است، زیبایی که مردم سرتاسر جهان تشنه دیدار او هستند و آرزو می‌کنند شبی را در آغوش او بخسبند و این بزرگترین جاذبه است برای یک استفاده صحیح از جهنمی که روزی انسان‌های پیرامونش از آن می‌ترسیدند و امروز می‌تواند بهشتی شود برای همان همسایگان که دیروز از وحشت گذر از آن «ریگ جن» نامیدندش و من امروز آن را «زیبای خفته» می‌نامم چون زیباترین است و خفته است زیرا اگر روزی بیدار شود فرزندانش را در آغوش پر محبت و پر برکتش خواهد فشرد و سرافراز خواهد کرد.

چند سال پیش یکی از دوستان که کارشناس ارزنده‌ایست فارغ‌التحصیل از بزرگترین دانشگاه صنعتی کشور آن هم در سال‌ها پیش که ورود به این دانشگاه رؤیایی بود دست نیافتنی ـ هرچند هنوز هم چنین است – طرحی را با من در میان گذاشت و قرار و مدارهایی که به علل مختلف نشد که نشد اما طرح هنوز مرا و لابد او را قلقلک می‌دهد که یک سرمایه‌گذار می‌خواهد و یک فرهنگ‌سازی و پس از آن یک معرفی جهانی تا آنچه در رؤیای همه‌ی ما فرزندان «ریگ جن» است به حقیقت بپیوندد و این «زیبای خفته» بیدار شود.

حالا عکس‌ را ببینید و داوری کنید و بعد هم بگویید: تنها یک تخیل شاعرانه است که اگر باشد باز هم عملی است.
(استاد محمد مستقیمی (راهی)/ اسفند 91 در وب لاگ doolende.mihanblog.com)

انارک نیوز - نوم نارسینه وقتی ابیرن‏ اتش‏های دلم روشن اکیرن(‏1)

شهرکی است در 12 فرسنگی نایین و در کویر بی‏کران مرکزی ایران، به گفته کهن‏سالان و آگاهان و دانایان محلی تاریخچهء پیدایش آن از حدود سیصد و پنجاه سال نمیگذرد و مربوط به دوران شاه عباس کبیر میشود باین شرح که در محل فعلی انارک چشمهء آب شیرین و درخت کوچک انار (انارک) بود و کاروانیانی که آن‏زمان از نایین و اردکان و زواره و اردستان از راه کویر مرکزی‏ به سمنان و دامغان و شاهرود و ورامین و گرمسار کالا می‏بردند از آن چشمه‏ سار می‏ گذشتند و از مراتع پرگیاه و آب چشمه و بارانداز آن برای شتران خود استفاده می‏کردند، تصادفاً یکی از شترداران خراسانی به نام محمد گربه (پهلوان‏ محمد) به این چشمه راه یافت و با استفاده از موقعیت طبیعی محل (به خصوص‏ غار کوهستانی نزدیک چشمه) به راه‏زنی و دستبرد به کالاها و بار کاروانیان پرداخت‏ و اموالی را که از این راه به دست می‏آورد در پناهگاه و غار ترسناک و صعب ‏العبور خود به نام (کال محمد گربه‏ ای) پنهان می‏ کرد تا سرانجام اخبار دزدی‏های آن‏ گربهء بیابان و کوهستان به اصفهان پایتخت صفویان رسید و شاه عباس کبیر چند تن‏ سپاهی تفنگدار را مأمور داشت تا به سرزمین انارک بروند و راهزن کاروانیان را دستگیر و راه را از خار و خس زحمت او پاک سازند ولی محمد گربه با شنیدن این‏ خبر در پناهگاه محکم و استوار خود پنهان شد و از خوار و بار و آذوقه‏ ای که در آن‏جا ذخیره کرده بود می‏ خورد و با خیال راحت می‏زیست تا این‏که سپاهیان‏ تفنگدار برای دست یافتن به محمد نزدیک پناه‏گاه او رسیدند.

در این هنگام آن راهزن ناقلا از روزنهء پناه‏گاهش که در بلندی و تیررس‏ مأموران قرار داشت با تفنگ خود به سوی آنها نشانه‏ روی کرد و گفت: زود تفنگ‏های خود را به زمین بگذارید و دست‏های یکدیگر را ب‏بندید و گر نه‏ همه را می‏کشم.

تفنگداران شاهی به ناچار دستور محمد پهلوان را به کار بستند و سپس به‏ دستور او از یک دیگر فاصله گرفتند و نفر آخر نیز با اشاره محمد و بدون تفنگ‏ از همراهان خود دور شد، و با به کار بردن این نیرنگ محمد از پناهگاه خود بیرون جست و دست نفر آخر را بست و تفنگ آنان را به داخل غار پناهگاه برد و جوان‏مردانه با آن‏ها رهسپار اصفهان شد و در پای‏تخت خود را معرفی کرد و از کارهای گذشته و گناهانش پوزش خواست. شاه عباس از گناهانش درگذشت و چون او را مردی لایق و با کفایت دید راه‏داری ناحیه انارک را به او سپرد و اجازه‏ فرمود از هرشتر هنگام عبور یک عباسی‏(2) دریافت دارد و با آن امان‏ نامه محمد در کنار چشمه آب انارک و نزدیک پناه‏گاه راه‏زنی های خود اتاقکی ساخت و باین ترتیب‏ شهرک انارک به وجود آمد و مردم (به خصوص دامداران (از دیگر نقاط(نائین-اردکان-اردستان-زواره)) به آن‏جا رو آوردند و چون این ناحیه آب کافی و زمین مناسب جهت کشت و کار نداشت و در این راه هر کوششی بیهوده بود ساکنان‏ انارک با استفاده از موقعیت و طبیعت محل به شترداری و حمل کالا به کاشان و اصفهان و چهار محال بختیاری و سمنان و دامغان و حتی سیستان و بلوچستان‏ پرداختند و گله های گوسفند و شتران خود را در مراتع اطراف می ‏چراندند.

(گویند در زمان صدارت میزا تقی خان امیر کبیر مردم انارک حدود سی هزار شتر داشته ‏اند و بارهای شترها و گوسفندان مردم انارک در معرض غارت دزدان بلوچی‏ قرار گرفت و یک بار که بلوچها گوسفند و شتر مردم آن ناحیه را به یغما به خور وبیابانک بردند تا از راه کویر به بلوچستان بروند مردم غارت‏زده انارک به ابراهیم دستان‏ پسر یغما که در آن موقع سلطان سربازان محلی بوده شکایت بردند و با بلوچها در حدود خور جنگیدند و 27 نفر کشته دادند و در نتیجه این پیش‏آمد و بی‏ احتیاطی‏ یغمای ثانی به طهران احضار و مورد خطاب و سرزنش امیر کبیر (3) قرار گرفت).

*** آقای محمد رضا انارکی که حدود 80 سال دارد و اکنون بسلامت در دهکده چوپانان انارک میزید تاریخچه پیدایش این شهر را و سرگذشت محمد گربه ‏ای را با اندک تفاوتی چنین نقل می‏کند: در دوره سلطنت شاه عباس صفوی گروهی از شترداران خراسانی برای پیدا کردن چراگاه به سرزمین انارک آمدند و مرتع تل جنگ‏ها را (واقعست در یک‏ فرسنگی چوپانان و عباس‏ آباد انارک) برای چراگاه مناسب یافتند و در اطراف آن‏ تل بطور موقت اقامت گزیدند و چون در این موقع مالیات خراسان از راه کویر و ناحیه خور و بیابانک به اصفهان پایتخت صفویان برده می شد و عده‏ ای از دزدان‏ بلوچ در تعقیب مأموران حامل مالیات بودند نایب الحکومه وقت جندق و بیابانک‏ به شترداران اطراف تل جنگ نامه‏ ای نوشت و از آنها خواست که مالیات خراسان‏ را باصفهان ببرند و در حفظ آن مراقبت نمایند. چند تن از شترداران به خور آمدند و مالیات دولت را تحویل گرفتند صحیح و سالم به اصفهان رساندند و آن عده از دزدان‏ بلوچ که مترصد دستبرد به مالیات دولت بودند و از همکاری شترداران خراسانی‏ برای رساندن مالیات اطلاع یافتند به انتقام این همکاری بآنها شبیخون زدند، اموال‏ و احشامشان را غارت کردند و عده‏ ای از آنها را کشتند و چون افرادی که مالیات‏ را به اصفهان برده بودند در مراجعت اوضاع و احوال همراهان و همسفران خود را آشفته و اندوهبار دیدند ترسیدند و بناچار به خراسان برگشتند،مگر یک نفر از آنها که محمد گربه‏ ای نام داشت و در غار کوه نزدیک چشمه انار مأوا گرفت و با استفاده از موقعیت محل به راهزنی پرداخت تا اینکه اخبار راهزنی های او به اصفهان‏ و به اطلاع شاه عباس رسید و هنگامیکه شاه عباس برای زیارت مرقد امام هشتم‏ علیه السلام) از حدود انارک می گذشت راهزن عیار دستگیر شد ولی با تردستی خود را از چنگ مأموران نجات داد، به این شرح که به آنها گفت:در غار کوه اموال و سیم‏ و زر بسیار دارم و حاضرم آن‏ها را تحویل بدهم بیایید و ب‏بینید و همراه ببرید.

بدستور شاه عباس 5 نفر تفنگدار مأمور شدند با او به غار بروند و اموال‏ گران‏بها را بیاورند و چون به نزدیک غار رسیدند محمد محل گنجینه‏ ها را نشان‏ داد و گفت به غار بروید و اموال با بیرون بیاورید اما چون راه رفتن به غار سخت‏ دشوار بود مأموران گفتند خودت برو و اموال را بیرون بیاور. محمد داخل غار شد و به جای گنجینه‏ های گران‏بها با تفنگی که در آن‏جا پنهان کرده بود مأموران‏ مراقب خود را تهدید کرد و گفت تفنگهای خود را به زمین بگذارید و کفشهایتان‏ را از پا درآورید و پر از خاک نموده به گردن خود بیاویزید و به اردوگاه برگردید.

مأموران مراقب به ناچار چنین کردند و سرگذشت خود و محمد را گزارش‏ دادند ولی محمد بعد از این ماجرا از کار خود پشیمان شد و خود را به اردوگاه شاهی‏ (در محل مشجری یا منظریه فعلی انارک) رسانید و شبانگاه بطور ناشناس داخل‏ اردوی شاهی شد، شاه عباس هنگام صبح در اطراف اردوگاه گله‏ های آهو دید و دستور فرمود سپاهیان و همراهان یک یا دو آهو به دو بگیرند ولی هیچکس نتوانست‏ و از عهده این کار برنیامد مگر محمد گربه‏ ای ناشناس که با زرنگی و چالاکی خود چند آهو گرفت و نزد شاه آورد و چون شاه صفوی زرنگی و چالاکی او را در انجام‏ دستور دید پرسید از کدام دسته و قسمت هستی محمد گربه‏ ای خود را معرفی کرد و از گناهش پوزش خواست، بخشیده شد و به پاداش زرنگی و چابکی و هوشیاری‏ راهداری از سیاهکوه عقدای اردکان تا سیاهکوه ورامین و از حوض پیرزن (3 فرسنگی نائین) تا کوه قلاورخانه (یک فرسنگی چوپانان) به او سپرده شد و فرمان‏ راهداری محمد را به پوست یکی از آهوانی که بوسیله او شکار شده بود نوشتند.

(1) این شعر به لهجه انارکیست و گوینده آن حاج محمد رضا غفاری آموزگار بازنشسته‏ انارک است و برگردان آن به زبان فارسی چنین است:«نام انارک را وقتی میبرند آتش‏های‏ دلم را برمی‏افروزند».
(2) عباسی: واحد پول که در زمان شاه عباس بزرگ ایجاد شد.وزن رسمی آن معادل‏ یک مثقال یا 64ر4 گرم بود و یک تومان آن زمان معادل 50 عباسی بود: فرهنگ معین‏ صفحه 2273
(3) ابراهیم دستان: فرزند ابو الحسن یغما شاعر قرن 13 هجری
(یغما » تیر 1356 - شماره 346 / پایگاه مجلات تخصصی نور)

انارک نیوز - محمدعلی ابراهیمی انارکی متخلص به "کویر" در سال 1323 خورشیدی در انارک متولد شد. او، تحصیلات ابتدائی را در زادگاه خویش و دوره ی متوسطه را در شهرستان نائین به پایان رسانید. در سال 1341 به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و پس از دریافت لیسانس در رشته ی زبان انگلیسی به تدریس در دبیرستان های انارک، میمه و اصفهان پرداخت.
آثار:
 
1- ای نارسینه (اشعار گویشی)، نشر نقش جهان، چاپ اول، 1378
2- شعر کویر (مجموعه اشعار)، نشر گل‌افشان، چاپ اول، ۱۳۸۱
3- انارک (از دیدگاه تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی)، نشر رنگینه، چاپ اول، ۱۳۸۳ و ویرایش دوم 1390
4- مدرسه‌ی فرخی، نشر گلستان ادب، چاپ اول، ۱۳۸۵
5- انارک (آثار همایش گویش شناسی)، نشر گلستان ادب، چاپ اول، ۱۳۸۵
6- فرهنگ کویر (واژه‌نامه‌ی انارکی)، نشر گلستان ادب، چاپ اول، ۱۳۸۷
*- گزیده اشعار طرب انارکی "مجدالاشراف"، 1389
7- پژوهشی در انساب انارکی ها (جلد اول)، چاپ اول، 1390

"ای نارُسینه" نوروز انارک تماشائی است. ازدحام جمعیت و کثرت اتومبیل ها چهره شهر را دگرگون می سازد. انارکی ها و انارکی زاده ها از گوشه و کنار مملکت بزای دیدن زادگاه خود و نیاکان به اینجا روی می آورند. خویشاوندان سببی و نسبی همه زیر یک سقف، نوروز را پاس می دارند.
آنجه در این میان رنگ غربت گرفته است نوع گفتار مردم است که بومی نیست و اگر هست اندک است و از زبان سالمندان شنیده می شود. گویش محلی شیرین و دلاویز انارکی که قواعد محکمی نیز دارد، با کمال تأسف در حال رنگ باختن است. بیشتر انارکی های شهرنشین ما آنگاه که یاد نارُسینه می کنند زبان مادری را از یاد می برند و فرزندان آنها که نیاموخته اند، بیگانه با آن، تنها به دهان گوینده چشم می دوزند.
آیا تاکنون به این نکته اندیشیده اید که اگر گویش از میان برود از فرهنگ چه می ماند؟ پاسدار این میراث کهن جز ما چه کسی است؟ صادقانه بگویم ما در این زمینه اهمال ورزیده ایم و گویش را به فرزندانمان تعلیم نداده ایم تا فرزندانشان تعلیم نگیرند، مشکل در همین جاست.
به سراغ «ای نارُسینه» می روم. کتابی که یکی از فرهنگیان انارک در سال 1387 منتشر ساخته است. کتاب محتوی اشعار محلی انارکی است که به گفته ی خود از این قالب برای احیای یک گویش رو به فنا استفاده کرده است. او قصه ای را به نظم درآورده است. قصه ای که تنها مربوط به زندگی او و ما نیست. بلکه قصه زندگی تمام مردان و زنان پاکدل و نیک اندیشی است که از بطن جامعه ی کوچک کویری این مرز و بوم جوشیده اند و زبان و سنن خویش را به دیگران منتقل کرده اند.
داستان، داستان من و ما نیست. داستان زندگی سالخوردگان خمیده قامتی است که چین های صورت پرفروغشان با شکستگی دیوارهای خشتی در هم آمیخته و نشان از بودن و ماندن آبادی دارد. درود بر اینها که ماندند تا اصالت بماند. تا فعل ماندن همه چیز گوباتر صرف شود. و از این مانده ها یکی قهرمان قصه می شود. یکی که نام ویژه ای ندارد. شاید همنام مادر من یا مادر شما یا مادر دوست مشترکمان باشد. یکی که اجدادش زاییده این آب و خاک بوده و خود نیز در دامان همین خاک پرورش یافته است.
یکی قد علم می کند که هیچ یک از شهرهای مجاور را ندیده و دنیایش فراتر از دنیای پیرامون آبادی نیست. خدای را سپاس می گوید که مالک همه جاست و این همه جا را از "قبله" شروع می کند که کوهی است سمت قبله و با این انتخاب، روی به قبله نمودن و خاضعانه در مقابل معبود ایستادن را گوشزد می کند.

از نخلک می گوید، معدن سربی که نیش کلنگ کارگران در عمق چند صدمتری هرزمان با ضربه ی رحمت آفرین خود پیکر سنگی کوه را به لرزه می اندازد. از تلخی "تلخه"، شوری "شورابه" و ریگزار "علم" و "مشجّری" می گوید و آنجا که پس از برشمردن یک یک آبادی ها، ذهنش فرو می ماند وسعت کلام را از آنچه که می بیند و می داند فراتر می برد و احاطه ی خداوند متعال بر مُلک هستی را، از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب بر زبان می آورد.
از یایی گُ آفتاو اِتاوَه       تا یایی گُ سِر وِ خاک اِساوه

یکی قد علم می کند تا بعد از هشتاد و سه بهار از زندگی اش در عین پیری و دردمندی باز هم بر چهره ی روزگار لبخند بزند و گریستن گروهی را در غم کم و بیش روزگار به تمسخر بکشد.
هِر چند گُ پیر و دردمِندی       از شوق وِ روزگار اِخندی

نوروز را ارج می نهد و مقدمات استقبال از آن را گرامی می دارد اما تأکیدش بر خانه ی دل تکاندن و غم از آن زدودن است.
یُرتی دل اِگر گُ دِرشوری       افسوسی ویَشته ها اخوری

کهنگی خشت و شکاف های سقف اتاقش را که محلی مناسب برای لانه سازی زنبور شده است را خطرناک می داند.
ده یاش و دُنده سله داره       خاک از بیغلُش وِ ریم اِواره

از بادگیر می گوید و قدرت خنک کنندگی اش در گرمای تابستان و نبودن پشه.
یک پشه تا صبح دی نانیشّه       آسوده ای از هوجومی پشّه

داستان حوض "حاج لطفی" را با بیانی عارفانه در باور شنونده می نشاند و هم آهنگی میان کلمات قصه را با ریزش قطرات اشک بر گونه ی چروکیده خود حفظ می کند.
ما مَکّه شویمنی هیچ گرتا       ها یُمنی هُو یمنی هیچ گرتا

او پیام آور نسلی است که گذشته را به آینده پیوند داده است. او در کنار نشستن بر پشت شتر، آرمیدن در صندلی هواپیما را نیز تجربه کرده است. آنچه او دیده نسل آینده نخواهد دید لذا به دنبال فرصتی است تا فشرده ی زندگی هشتاد و سه ساله اش را در قالب جملاتی پندآمیز به دیگران بازگو کند.
ای کَسّر و مَسّری ویلایت       ای اهل دل و سری ویلایت
خُی هِم هَنیگیت و مالی هِم بیت       دَسّی هِم و پا و بالی هِم بیت

و سرانجام با بیان "خدا زیباست به او عشق بورزید" کلامش را در این منظومه به پایان می رساند.
پابندی نیما و دایی خُی بیت       دلباخته ای خیدایی خُی بیت

شعر کویر دومین کتاب اوست که در بهار 1381 چاپ و منتشر شد. این کتاب که 232 صفحه دارد گزیده ای از اشعار فارسی شاعر را شامل رباعیات، غزلیات و مثنویات تا سال 1380 در برگرفته است. در شعر کویر بنا بر آنچه سید محمد نحوی در مقدمه آن نوشته است سادگی و همواری و پاکی و صداقت همانند زلالی چشمه ی دیانت و اعتقاد موج می زند که این همه را می توان از صفا و پاکی ذاتی وجود خود او دانست. از طرفی، قدرت توصیف و دورپردازی او و فضای روح نواز شعر او را بایستی از مختصات دید باز و گسترده ی او در طبیعت کویر دانست.
او در عین مهارت و شیفتگی که در سرودن شعر از خود نشان می دهد هیچ گونه ادعائی بر بلندی سخن خویش ندارد که صد البته این نیز یکی از ویژگی های انسان های آزادیست که خود را به خاطر هنر از دیگران ممتاز نمی دانند.
مضامین شعرش متنوع است تا خواننده را کسل نکند. گاه از بهار و گاه پائیز سخن می گوید. گاهی پیری و جوانی را موضوع شعر خود قرار می دهد و گاهی نیز غزل عاشقانه می سراید تا چاشنی شعرش باشد. اما از مادر و محبت مادری نیز غافل نمی ماند و این وجود عزیز را با زیباترین کلام توصیف می کند.
با آنکه شش دهه از عمر را پشت سر گذاشته با همان شدت و علاقه و پشتکار جوانی به کار تدریس مشغول است و شعرش نیز بالطبع حال و هوای جوانی دارد. به زادگاهش عشق می ورزد و از هر فرصتی جهت معرفی آن به بهترین وجه استفاده می کند. منظومه ی زیر گواه این مطلب است.
ای زادگاه کوچک من در دل کویر
یاد محیط پاک و نشاط آورت به خیر
بر خشت های خام تو در سقف ضربی ات
بر تک درخت کوچک انجیر کوهی ات
بر سنگریزه های حیاطت که آفتاب
رنگ سفید چهره اشان را گرفته است
بر چرخ چاه و محور درهم شکسته اش
بر یُرت های خالی و درهای بسته اش
بر آسیاب دستی افتاده در غبار
بر مشک آب سایه ی تنها درخت نار
بر کاسه ی سفالی زیرش که مرغکان
روزی سه چهار مرتبه سیراب می شوند
بر بادگیر رو به شمالت که هر بهار
تنها دو چشمه آن باز می شود
بر پشت بام های گلینت که مهرماه
با توده های کاهگل اندود می شود
بر دانه های ریز سفیدی که روی خشت
هر روز وقت سرزدن آفتاب صبح
بر روی پلّه ی دم در دود می شود
از راه دور، بوسه ی مستانه می زنم.

جشن با شکوه نوروز در انارک

انارک نیوز - در نوروز 1390 بین عده ای خوش فکر انارکی از دختر و پسر، زن و مرد، تصمیم گرفته شد از همگی انارکی ها و وابستگانشان، در سوم فروردین ماه بین ساعات 16 تا 18 در درنجیل که تفریحگاهی قدیمی در نزدیکی انارک می باشد دعوت شود گرد هم جمع گردند تا دیدارها تازه گردد بخصوص برای آنان که نتوانسته اند در این زمان کوتاه هم را ببینند.
در دست نوشته کوتاهی آمده بود:
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
منتظر حضور گرم شما در همایش بزرگ انارکی ها
چهارشنبه 90/1/3 درهّ انجیر ساعت 16
این دعوت گردهمایی در روز و ساعت و مکان مشخص، دهان به دهان و بدون دعوت رسمی بود و حساسیت هایی را برانگیخت اما بطور محدود و بدون پذیرایی انجام شد.

در نوروز 1391 دعوت با چسباندن دعوت نامه پشت شیشه چندین فروشگاه در انارک و دعوت از بعضی مقامات شهر انجام شد که شامل پذیرایی با "چای آویشن و شکلات" بود اما علیرغم برگزاری مناسب و پایکوبی، کمبود پارکینگ مناسب، خاطره شادی باهم بودن را برای برخی کمرنگ نمود. تعداد شرکت کنندگان حدود 800 نفر بود.
در دعوت نامه آمده بود:
"به نام دگرگون کننده فصل ها"
شیشه عطر بهار، لب دیوار
شکست و همه جا پر شد از بوی
خدا
عیدتنی نیبارک
وعده ما هر سال 3 فروردین، ساعت 4 بعداز ظهر تا 6، درنجیل
ساو زیمینی اتشی ویرتنی ونشو

  در نوروز 1392 با توجه به استقبال گسترده انارکی ها و خویشاوندانشان و این که همشهریان از ماه ها قبل سراغ می گرفتند تا پیشاپیش از تشکیل آن خیالشان راحت شود برنامه گسترده تر گردید و هیچ دعوت رسمی و چسباندن دعوت نامه در انارک انجام نشد و پذیرایی با "چای اسطوخودوس و شیرینی حاج بادام" همراه با "بادبادک بازی" و "راهپیمایی خانوادگی" بود. در ضمن بطور خودجوش "موسیقی و پایکوبی" نیز به این جشن حال و هوای خوشتری داد. تعداد شرکت کنندگان از مرز هزار نفر گذشت.
دیدار ها به گونه ای بود که خود پس از بیش از بیست سال یکی از دوستان قدیمی را که دخترش عروس انارکی ها شده بود را ناباورانه در آغوش کشیدم و دوست دیگرم را که از شهری دیگر فقط برای بودن در این آیین آمده بود.
جالب توجه بود که پذبرایی با کمک دوستان، خودخواسته و بدون توقع انجام شد و شنیدم دوستی به خاطر صفای دلش، وجهی را برای این جشن در نظر گرفته بود که بدلیل کثرت شرکت کنندگان و نتوانستن شرکت در این گردهمایی که به دبگری واگذار کزده بود به سال آتی موکول شد.
 
برای پذیرایی از لیوان های یکبار مصرف کاغذی استفاده شد و در پایان، برخی از دوستان خودخواسته به جمع آوری آنها پرداختند که از آنها سپاسگزاریم.
امسال به همت بعضی دوستان وضعیت پارکینگ کمی بهبود یافته بود و درهم ریختگی و نارضایتی مشاهده نشد. برخی نیز بلافاصله پس از پایان جشن انارک را به سوی محل زندگیشان ترک نمودند.
گلایه برخی از همشهریان از نبود برنامه های بیشتر از جمله موسیقی محلی همراه با آواز و بلندگو برای سخنرانی یا تغییر محل جشن بود که فعلاً برای اولی به مجوز ارشاد و دومی امکاناتبشتر نیاز است که مخالفانی هم دارد.


بی شک آیین های نیک، جشن ها با ما یا بی ما، پابرجا می مانند و هر سال بهتر از سال گذشته به راه خود ادامه می دهند. امید است این جشن باستانی نیز سرآغازی دوباره باشد بر برآورده شدن آرزوهای جوانان و امیدهای کهن سالانی که بر باد رفته است.

مقالات دیگر...