انارک نیوز: در فرهنگ عامه پشت سرگذاشتن چلّهها و از آن میان چلّه زمستان بهعنوان سختترین هنگام سال (آغاز آن شب چلّه نامیده میشود)، با آداب خاصى همراه است. چلّه زمستان به همراه چند موقعیت دیگر (شامل سده، چارچار، سرما پیرزن و...)، عملا تمامى فصل زمستان را میپوشاند.
چلّه زمستان در آغاز زمستان، هریك متشكل از دو بخش بزرگ (چهل روز) و كوچك (بیست روز)، از اول دى ماه آغاز میشود كه شب قبل از آن، شب چلّه (یلدا)، واجد آیین هاى بسیارى در ایران است. دهم بهمن ماه آخرین "روز چلّه بزرگ" است كه با جشن سده گرامى داشته میشود و فردایش "چلّه کوچک" شروع می شود که تا پایان بهمن ماه ادامه می یابد.
دوره برخورد چلّههاى بزرگ و كوچك (بهعبارت دیگر، روزهاى پایانى چلّه بزرگ و روزهاى نخستین چلّه كوچك) چارچار نامیده میشود كه احتمالا مخفف چهارچهار (چهار روز پایانى چلّه بزرگ و چهار روز اول چلّه كوچك) است و در اين هشت روز سردی هوا به آخرين حد خود ميرسد؛ چون دو چله در حال مشاجره با هم هستند و به هم گوشه و کنايه می زنند و چله کوچک می گويد اگر من به اندازه تو عمر داشتم همه پيرزنهای کنار اجاق و همه ميشهای لاغر و مریض دنبال گله را از سرما سیاه و کبود، نابود می کردم.
از هفتم بهمن تا 14 بهمن "چارچار" می باشد که معتقد بودند سردترین روزهای زمستان می باشد و پس از آن یعنی 15 بهمن ماه به قول انارکی ها "تیوشک Tivoshk" در می آید و دیگر سرما به اندازه ای نخواهد بود که برف روی زمین بنشیند و به قولی "زمین نفس می کشد"!
نظام گاهشمارى مبتنى بر چلّه و اجزاى آن (شامل اهمن و بهمن، چارچار و مانند آن) مجموعه سه ماهیت اسطورهاى، گاهشمارانه و فرهنگ عامه است. از دید اسطورهاى، چلّه و مهمترین تظاهر آیینى آن در دوران گذشته، یعنى سده یا جشن سده، آیین هایى براى تقدیس خورشید بودهاند.
ابوریحان بیرونی مینویسد: «سده یعنی صد و آن یادگار اردشیر بابکان است و در علت و سبب این جشن گفتهاند که هرگاه روزها و شبها را جداگانه بشمارند، میان آن و آخر سال عدد صد بدست میآید».
درد دل با مسئولی که شاید ببیند و اقدام کند!
در گذر از شهر انارک به قصد طبس، به اتفاق همراهان در حد رفع خستگی و صرف یک لیوان چای توفیق آنرا یافتم که در ورودی شهر انارک در محل بنای یادبود شهدای مواد مخدر توقفی کوتاه داشته باشم.
چندین سال قبل (حدود شش تا هفت سال) هم از این مکان بازدید کرده بودم. اگرچه در همان پنج شش سال قبل هم بی توجهی را حداقل در حد کمبود و ایجاد یک فضای سبز با کاشت چند نهال سازگار با محیط و فضایی شایسته و درخور شأن این شهدای عزیز که جان خویشتن را در طبق اخلاص فدای امنیت و آسایش مردمان این سرزمین نموده بودند کاملا به چشم می خورد اما آنچه را که اصل موضوع و مهم بود سالم بودن بنای یادبود و سنگ فرش ها و فضای بنا بود. اما متأسفانه در بازدید اخیر (تعطیلات عید فطر ۴۰۳) شاهد آن بودم که گچ های بنا ریخته و سنگ فرشها کنده و رها شده و چراغهای روشنائی شکسته و له شده و فضای اطراف فاقد نظافت و پاکیزگی لازم و بطور کلی بنای بادبود این عزیزان در وضعیت رقت باری قرار داشت. در حالی که این شهدا ی عزیز و گرانقدر جمله از اعضاء و کادر نیروی انتظامی بودند و تأسف بارتر آن که ساختمان و پایگاه محل استقرار عزیزان نیروی انتظامی دقیقا در روبروی این بنا و در فاصله کمتر از پنجاه متر قرار گرفته است.
به عنوان یک هموطن، یک همنوع و یک ایرانی علاقمند به ارزش ها، عاجزانه از شورای محترم شهر انارک، جناب شهردار محترم شهر، فرمانده و مسئول محترم نیروی انتظامی شهر و سایر عزیزان و گرامیان شهر انارک اعم از مسئول و غیر مسئول تقاضامندم در حد مقدورات و رعایت شأن این عزیزان شهید لطف نموده و به یاری این بنا بشتابند و این بنا را که در دید گردشگران و رهگذران و در حقیقت بیانگر قدرشناسی عزیزان انارکی در تکریم شهداست به نحوی که شایسته و در خور جایگاه آنان باشد بازسازی و با ایجاد فضای سبزی که سازگار با محیط و امکان ایجاد آن می باشد مکانی را علاوه بر گرامیداشت این شهدای عالیقدر جهت لحظه ای توقف مسافران و رهگذران فراهم آورند و باشد که یاد این عزیزان شهید که با تقدیم خون خود امنیت و آسایش را برای من و تو و همه هموطنان به وجود آورده اند همواره در یادها باقی بماند و پیوسته قدردان خون این گرامیان و عزیزان و سایر عزیزانی که جان بر کف در ایجاد امنیت ایثار می کنند باشیم.
امید آنکه عزیزان مسئول در این خصوص قبل از آنکه وضعیت بنا وخیم تر گردد اقدامی عاجل و شایسته را به انجام رسانند.
یک رهگذر هموطن و علاقمند به شهر انارک، شهری که به عنوان سمبل معدنکاری ایران بهگردن همه ایرانیان حق بزرگی دارد. (.فروردین ۴۰۳)
(امید), [29/01/1403 21:05]
در ستایش آزادی
موسی غنینژاد با موضوع «لیبرالیسم اقتصادی» گفت: «لیبرالیسم را عدهای در ابتدای انقلاب به ناسزای سیاسی تبدیل و همه بدیهای عالم را در آن خلاصه کردند. برای توضیح لیبرالیسم باید به ریشهها بازگردیم. شکلگیری اندیشه مدرن مصادف است با همان لیبرالیسم و لیبرالیسم ضددین نیست. نقطه اول لیبرالیسم ویلیام اکام است؛ او معتقد بود، انسان عقل دارد و کسی قرار نیست، دستور دهد». وی افزود: «جان لاک نقطه عطف بعدی است. او در ادامه تفکر فردگرایی میگوید، انسان با جمع تعریف نمیشود بلکه با فرد تعریف میشود. جان لاک این اندیشه را از جهت سیاسی و اقتصادی بسط میدهد. نقطه عطف دیگر، آدام اسمیت این است که میگوید در یک مبادله آزادانه شما وقتی میتوانید ثروتتان را زیاد کنید که به نیازهای دیگران پاسخ درست بدهید. با آزاد گذاشتن انسانها، ثروت و رفاه بیشتر ایجاد میشود.»
( 01 خرداد 1402 - سازندگی)
قشر خاکستری
مالیات، ارزش افزوده، عوارض، جریمه و ... بیشتری گرفته می شود، جیبها خالی تر و تمامی مشکلات و آسیبهای اجتماعی زنجیروار به هم متصل و تلنبار می شود. بحران های خانمان برانداز بیکاری، فقر، کاهش فرزندآوری، مشکلات روحی و روانی، خلافکاری و تزلزل بنیانهای خانواده، دزدی، قاچاق و قتل، اعتیاد و مواد مخدر، طلاق و کاهش ازدواجهای رسمی و دایم، گسترش فحشا، فساد، خیانت و بیماریهای مقاربتی، ناامیدی روزافزون افراد تحصیلکرده به خصوص دختران، پس زدن افراد متخصص و دانای به ارائه راهکارها، زنان بی سرپرست و سرپرست خانوار، کودکان خیابانی، کودکان بزهکار، دختران فراری، ازدواجهای دوم نامناسب، مهاجرت، زندانیان ... بیشتر می شود.
جنگ طلبان تپل تر و هیولاتر می شوند و احتمال وقوع جنگ خانمان سوز را افزایش چشمگیر می دهند. این است سرنوشت امروز ما که فقط نظاره گریم!
خاطرات شما: کاش
یادمه بچگی هام وقتی می رفتیم قبرستون، تمام سعیمو می کردم تا پاهام رو نذارم روی قبرا! تا روی یکیشون پام می رفت، جیگرم آتیش می گرفت، چشامو می بستم، زودی تو دلم براش فاتحه می فرستادم.
چند سال گذشت.. من بزرگتر .. مرده ها بیشتر.. قدیمی ها پوسیده تر.. جدیدی ها با سنگ شکیل تر.
نمی دونم امروز روی چندتا قبر پام رفت، برای چندتا یادم رفت فاتحه بفرستم اما راستش، امروز یه چیزی فهمیدم ما که دلمون نمی اومد حتی روی مرده ها پا بذاریم، این روزها چقدر راحت، روی زنده ها و احساس ها پا می ذاریم. کاش همون بچه می موندیم کاش..
چگونه قورباغه درونت آب پز شد؟
انارک نیوز - اگر قورباغه ای را در ظرفی بیندازیم و آن ظرف را با محیط زندگی اش پر کنیم و بعد آب را آرام آرام گرم کنیم، قورباغه سر جایش می ماند و هیچ واکنشی نسبت به افزایش تدریجی حرارت (تغییر محیط) نشان نمی دهد تا این که آب به جوش می آید و می میرد. شاد و پخته می میرد.
از سوی دیگر اگر قورباغه ای را در ظرفی پر از آب جوش بیندازیم بی درنگ بیرون می پرد. سوخته اما زنده است!
گاهی ما هم مثل قورباغه آب پز می شویم. متوجه تغییرات نیستیم. فکر می کنیم همه چیز رو به راه است و یا شرایط نامطلوبی که در آنیم گذراست. به سوی مرگ می شتابیم اما همان طور آرام و بی تفاوت، در آبی که مدام گرم تر می شود باقی می مانیم. سرانجام می میریم شاد و پخته، بی آن که متوجه تغییرات اطراف مان شده باشیم.
قورباغه های آب پز نمی فهمند که همراه با کارآئی (درست انجام دادن کارها) باید مؤثر باشند (کارهای درست انجام دهند). و به این منظور باید مدام رشد کنیم، باید فضا را برای گفت و گو، برای ارتباط با دیگران، مشارکت و برنامه ریزی و رابطه ی صحیح باز کنیم. مبارزه ی بزرگ تر این است که بتوانیم به افکار دیگران احترام بگذاریم.
قورباغه های آب پزی وجود دارند که فکر می کنند هنوز، اطاعت مهم ترین عامل زندگی است نه رقابت، به کسی که می توانیم دستور بدهیم و از کسی که قدرت دارد اطاعت کنیم. کجاست زندگی حقیقی؟
بهتر است نیم سوخته از شرایطی بگریزیم اما زندگی کنیم و آماده ی واکنش باشیم.
(پائولو کوئلیو)
سکوت
من یهودی نبودم ، اعتراضی نکردم.
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم ، اعتراض نکردم.
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم ، بنابراین اعتراضی نکردم.
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند…
(از: برتولت برشت)
فریدریش گوستاف امیل مارتین نیمولر (زاده ۱۴ ژانویه ۱۸۹۲ – درگذشته ۶ مارس ۱۹۸۴) کشیش پروتستان ضد نازیسم است که به خاطر مقاومت در برابر هیتلر و گفتار کوتاه شعرگونهاش که به اشتباه به برتولت برشت نسبت میدهند و مدام دستکاری و کم و زیاد میشود، شهرت جهانی دارد.
اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
برداشت از کتاب: قدرت بی قدرتان
(قدرت بی قدرتان - واتسلاف هاول - ترجمهی احسان کیانیخواه)
هجو واژه "گُهخوردن"
برای زشت گویان پلید و یاوه گویان زشت سیرت، گهخوردن هم یک سبک غذایی شده است و خوردن آن را عیب نمی دانند. گه یعنی چیزی که الکی هر روز می خورند و سیر هم نمی شوند. آدمیزاد خوشمزه ترین غذا را دو پرس بخورد سیر می شود، نمی دانم این گهخوردن چـه لذتی دارد کـه برخی هرچه می خورند سیر نمی شوند! و در واقع راه مگسان و کلاغ ها را در پیش گرفته اند. به راحتی چشمان خود را بر روی حقیقت می بندند و حق نان و نمک را به جا نمی آورند. وای به وقتی که اضافی هم خورده باشند که تا دهن باز می کنند فوران گه را از دهان و تمام موجودیت شان می بینید و بوی گه هم به مشام می رسد. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
اگر پدرش یا بزرگی، اولین باری که او از این واژه استفاده کرده بود به او هشدار می داد و در صورت تکرار، دهانش را گل می مالید، دیگر از تناولش دست می کشید ولی شاید هنوز هم خیلی دیر نشده باشد. به او بگویید، سرش را از ماتحت دیگران بیرون آورد.
با اینان هرگز یک جا ننشینید تا فضولی انساندوستانه شان گریبان شما را نگیرد و سخنان گهبارشان خاطر شما را نیازارد.
"آدمیزاد اگر بی ادب است، آدم نیست." فرق بین بنی آدم و حیوان، ادب است.
پنج نکته چک صیاد در معاملات ملکی
1- در صورتی که چک صیادی است حتماً قید کنید در صورت ثبت نشدن چک، حق فسخ قرارداد را دارید.
2- اگر در موعد مقرر، چک ها پاس نشد شما حق فسخ قرارداد را دارید.
3- اگر چک ها در موعد مقرر پاس نشد و شما قصد فسخ قرارداد را نداشتد، حتماً برای خودتان یک خسارت در نظر بگیرید.
4- اگر چک ها متعلق به خود خریدار نیست و شخص دیگری چک را صادر می کند حتماً در قرارداد ذکر کنید که چک ها توسط خود خریدار صادر نشده و از صادرکننده چک به عنوان شاهد امضا بگیرید.
5- حتماً در قراداد ذکر کنید، تا پاس نشدن همه چک ها و تسویه کامل مبلغ معامله، خریدار حق فروش ملک به دیگری را ندارد.
فضول شهر
آخر زبان جِرمش کم اما جُرمش زیاد است. با فضولی چه خنده هایی که اشک شد و چه آسانی هایی که سخت شد و چه پاکی ها که خدشه دار شد و چه خانواده هایی که از هم دور شدند. چه بسا فضولی که به زندگی خودش هم آسیب رساند.
فضول کسی است که در کارهایی که به او ارتباطی ندارد دخالت کرده و این افراد دچارنوعی بیماری هستند که در آن خود را همه چیز دان می دانند، فقط کافی است در کنار آنها از موضوعی صحبت کرد. اینان کوتوله هایی هستند که مرض خودبزرگ بینی دارند. اگر در فاصله چندمتری از آنها در مورد موضوعی صحبت کنیم آنها به راحتی می شنوند و چون حس انسان دوستی زیادی هم دارند! نمی توانند خودرا دخالت ندهند.
روزی روزگاری درشهر کوچکی خانواده ای شریف زندگی می کرد. پدر این خانواده فرد آبرومندی بود. این خانواده فرزندانی داشت. چند فرزند بزرگتر درسخوان بودند ولی فرزند آخر این خانواده بر خلاف آنها، پسری بلانسبت شما فضول و درس نخوان بود و در کار هرکس که فکرشو می کنید چه برزگ چه کوچیک، چه پیر و چه جوون فضولی می کرد به طوری که محله و بعضی از دوستاش از دستش عاصی بودند. مردم هم که خانواده اش را می شناختند از پدر او همچین فرزندی را انتظار نداشتند. چند باری این موضوع را به مادرش فقط برای تذکر گفته بودند ولی از دست مادرش هم کاری ساخته نبود، آخه دست پرورده خودش بود.
پس از مدتی، دیگر تحمل او برای افراد سخت شده بود و فضولی وی به حدی رسیده بود که در کارهای خانوادگی افراد هم فضولی می کرد و دلش می خواست از کارهای هرکس و هر چیز به هر روشی سردربیاورد و سر توش کند. اهالی او را فقط به خاطر پدرش تحمل می کردند و از پدرش خجالت می کشیدند که شکایت پیش او ببرند.
راستی وقتی بابای پیرش بفهمه، چی کار می کنه؟ بنظرم می گریه و از خدا می خواد بفهمه چه کار ناشایستی کرده که این تحفه را نصیبش کرده.